loading...
دانلود مطالب مورد نیاز دانش آموزان
فرهاد نوروزی بازدید : 211 پنجشنبه 11 آبان 1391 نظرات (0)

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایت امیرالمومنین علی علیه السلام

هفته بسیج را به دلاور مردان بسیجی تبریک عرض می نمایم .

بسیچ چیست؟و بسیج کیست؟
بسیج شجره طیبه و درخت تناور و پرثمری است که شکوفه های آن بوی بهار وصل و طراوت یقین و حدیث عشق می دهد و بسیجی شاخ برگ درختیست که با ایثار و فداکاری تمام مجاهدان از صدر اسلام تاکنون پیوسته مراقبت شده تا بوی دل انگیز آن بهار صلح و امنیت را برای میهن اسلامی مان به ارمغان بیاورد و بسیجی بر بالای آن حدیث عشق را سروده است .

بسیج مدرسه عشق و مکتب شاهدان و شهیدان گمنامی است که پیروانش برگلدسته های رفیع آن، اذان شهادت و رشادت سرداده‌اند و بسیجی دانش آموخته مکتبی است که فارغ التحصیلان آن در جنت رضوان سکنی گزیده و ثمره رشادتهای خود را در لقاء پروردگار خویش یافته اند .

بسیج میقات پابرهنگان و معراج اندیشه پاک اسلامی است که تربیت یافتگان آن، نام و نشان در گمنامی و بی نشان گرفته‌اند و بسیجی سرباز گمنان امام زمان(عج) است که در مکتب عاشورا تربیت یافته و در دفاع مقدس خود مدرس سلسه رهجویان شهادت گشت .

بسیج لشگر مخلص خداست که دفتر تشکل آن را همه مجاهدان از اولین تا آخرین امضاء نموده‌اند و بسیجی آن رزمنده پاکبازیست که شبها در فراق مولای خود نجوا می کند و روز در جهادی حضور دارد که یک روز در برابر هجوم نظام سلطه ایستادگی کرده و اینک در برابر تهاجم فرهنگی اش خاکریز زده است .

و تشکیل بسیج در نظام جمهوری اسلامی ایران یقیناً از برکات و الطاف جلیة خداوند تعالی بود که بر ملت عزیز و انقلاب اسلامی ایران ارزانی شد . چرا که اگر بسیج نبود در دفاع مقدس نمی توانستیم در برابر دشمن تا دندان مسلح ایستادگی کنیم و هرجا که نوای دلنشین بسیج طنین انداز شده تحول عظیم ببار آورده که ثمرات آن در همه زمینه ها آشکار شده است .

بسیجی کسی است که شور و شعور را در هم آمیخته و پیوندی ناگسستنی با مولای خوبان دارد که در قالب زمان محدود نشده و همچنان ادامه دارد. تا زمانیکه کشور محتاج امنیت است حضور بسیج و بسیجی لازم و ضروری است و هیچ کشوری در هیچ زمانی بدون امنیت نمی تواند به حیات خود ادامه دهد .

بسیج یک نیروی مردمی است و به طبقه خاصی تعلق ندارد و بسیجی را می توان در هر قشری از اجتماع جستجو کردو یافت . بسیجی با ایمان عمیق توام با عواطفی که از خصوصیات ملت ایران سرچشمه می گیرد رفتار و عملکرد دشمن را رصد کرده و هرزمان لازم شد وارد میدان شده و با تفکری که از اسلام ناب محمدی(ص) نشات می گیرد به مقابله با خطرات می رود .

در یک کلام بسیجی نیرویی کارآمد و سرمایه ای گرانبها برای اسلام و انقلاب و کشور است که باوجود آن ، کشور از گزند دشمنان مصون مانده و راههای ترقی و پیشرفت با سرعتی بیشتر طی می شود و هرکس که این نیروی عظیم را انکار کند در خرد و یا صداقت او باید شک کرد .
در باره بسیج مقالات متعددی را دوستان وبلاگ نویس نگاشته اند که بخشی از آن را در
پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی می توانید ببینید

 

فرهاد نوروزی بازدید : 330 پنجشنبه 11 آبان 1391 نظرات (2)

فرآیند یادگیری

در برابر روش تدریس سنتی و روشهایی که دانش آموزان را در وضعیت انفعالی قرار می دهند قالب هایی وجود دارد که معلمان را درگیر فرآیند ساخت درک فهم دانش آموزان می کند وابزاری بسیار قوی به آنها می دهد تا درباره نحوه ی پشتیبانی از یادگیری دیگران و تسهیل فراگیری بیاموزند.

مشارکت مستقیم در تجارب یادگیری کاوشگرانه،شرکت در مباحث بین گروهی و فرآیند های فکر کردن و نیز مشارکت در تحقیقاتی که تویط معلم درباره تدریس آغاز و هدایت می شود،پشتوانه این نوع یادگیری است.

یادگیری از طریق کاوشگری

وقتی معلمان خود یک محیط یادگیری را تجربه می کنند که آنها را در تنظیم و پیگیری مسائل یافتن و استفاده از منابع،همکاری با سایر همکلاسی ها،بسط و تعمیق تفکر یاری می رساند،شناخت بهتری نسبت به پشتوانه های لازم برای بالا بردن رشد دانش آموزان حاصل می کنند.درگیر شدن در مطالعات،به معلمان کمک می کند شخصا به این درک یرسند که چگونه علاقه می تواند انگیزه ای برای یادگیری باشد و اینکه خود یادگیری هم بر توانایی شخس در ایجاد ارتباط بین تمایلات فردی تفکر شخص متکی است.

یادگیری از طریق تحقیق

تحقیقی که با کمک معلم،در کلاس آغاز و انجام می شود شیوه دیگری برای یادگیری معلمان درباره یادگیری دانش آموز و فرآیند های تفکر انسان است.معلمان همزمان با طرح مسائل برای مطالعه مشاهده دانش آموزان،تحلیل تاثیر تدریس،تحلیل و تفکر درباره داده ها ظرفیت های فکری خود را گسترش می دهند.

آنها با درگیر شدن در تحقیق جدی درباره نحوه ی رسیدن دانش آموزان به درک مفاهیم و منطقی که برای درک مفاهیم دارند،شناخت بهتری نسبت به چگونگی پشتیابی از تحقیق دانش آموزان خود حاصل می کنند.

یادگیری از طریق فرآیند تعیین استانداردها

معلمان با شرکت در بحث هایی که استاندارد کارشان را مشخص می کند که به کسب دانش درباره ی تدریس می پردازند.این مباحث و گفتگو ها شناخت کامل تری از آنچه که خود،مدرسه ،شاگردان باید انجام می دهند،بدست می دهد.

یادگیری در بافت مدارس

نظریه های تدریس و پرورش انسانی وقتی در بافت های زندگی واقعی پیاده می شوند بازده بهتری دارند.برنامه های تربیت معلم و توسعه حرفه ای معلمان  که تحقیقات را در قالب کار در مدرسه می ریزند فرصت های فراوانی را برای تبدیل شناخت نظری به عملی در اختیار می گذارند.این امر هم در مورد معلمان شاغل و هم درباره دانشجو-معلمان صادق است.همان طور که تشریک مساعی در مدرسه،پشتوانه رشد معلمان شاغل است،یادگیری دانشجو-معلمان نیز وقتی نتیجه مطلوب می دهد که مدارس آموزش و پرورش برنامه های خود را بر زمینه های یادگیری دانش آموزان متمرکز می کنند.

محتوای یادگیری ساخت گرا

آمادگی برای تدریس ساخت گرا نه تنها مستلزم بسط فرآیند ها و باخت های یادگیری است بلکه از معلمان می خواهد در زمینه یادگیری به یک سری شناخت های اساسی دست یابند.آنها با اهداف و مقاصد آموزشی مشخص و دانش کافی درباره رشد و پرورش انسان داشته باشند،تجارب و سوابق جمعیت دانش آموزی کشور را بشناسند و نسبت به آن حساس باشند،قدرت بیان و تعریف انتظارات و استانداردهای لازم برای موفقیت دانش آموزان را داشته باشند و در انتقال این درک و فهم به خانواده ها،جامعه و کل افکار عمومی خبره باشند.

یادگیری درباره پرورش انسان و نظریه یادگیری

معلمانی که از شیوه های تدریس متناسب با روش های یادگیری دانش آموزان استفاده می کنند،باید نسبت به پرورش انسانی و نظریه یادگیری شناخت داشته باشند.آنها باید بدانند یادگیری در پیوستار رشد چگونه است-چه مسائلی در سنین مختلف برای دانش آموزان پیش می آید و عموما در آن زمان چه انتظاری از دانش آموزان می رود.همچنین معلمان باید به انواع راهبرهای تدریس مجهز باشند تا به موقع از آنها بهره بگیرند.

چشم اندازهای نوین به یادگیری

دنیای یادگیری همانند حوزه های دیگری پیوسته در تغییر و تحول است.تحولات مربوط به یادگیری و چگونگییادگیری در محیط های رسمی،نظیر مدرسه،دانشگاه و ... متاثر ز پژوهش هایی است که متخصصان حوزه های مختلف از قبیل روان شناسی،جامعه شناسی،گروه شناسی،علوم مغزی و عصب روان شناسی است.به طوری که از ادیبان پژوهشی بر می آید،هواردگارنر عصب شناسی است که بر اساس یافته هایش در حوزه عصب شناسی چشم انداز جدیدی را در یادگیری و سبک های یادگیری می گستراند.او بر پایه یافته های خود هوش های چندگانه(هوش زبان شناختی-هوش فضایی یا تصویری-هوش موسیقیان-هوش منطقی-هوش جسمانی-حرکتی-هوش درون شخصی-هوش بین شخصی)را پیشنهاد کرده است که مربیان آموزش و پرورش آن را به شیوه ها یا سبک در یادگیری تعبیر می کنند.

ابعاد یادگیری

بعد اول:نگرش ها و ادراکات

نگرش ها و ادراکات،توانایی یادگیرندگان را در فراگیری تحت تاثیر قرار می دهد.برای مثال،اگر یادگیرندگان،کلاس را محیطی نا ایمن و مختل تصور کنند،به احتمال زیاد به میزان بسیار اندک در آن کلاس به فراگیری می پردازند.همچنین اگر یادگیرندگان به تکلیف کلاسی،نگرش منفی داشته باشند محتملا برای انجام آن تلاش کمتری خواهند کرد.پس یکی از کلیدهای آموزشی اثرگذار،کمک به یادگیرندگان برای کسب نگرش ها و ادراکات مثبت درباره کلاس و یادگیری است.

بعد دوم:اکتساب و در هم تنیده دانش

از جنبه های کلیدی دیگر در یادگیری کمک به یادگیرندگان در اکتساب ودر هم تنیدن دانش جدید است.وقتی که یادگیرندگان در حال یادگیری اطلاعات جدیداند،آنان باید برای ایجاد ارتباط بین دانش جدید و پیش دانسته ها،سازماندهی اطلاعات و تبدیل دانش جدید به مثابه بخشی از اطلاعات حافظه بلند مدت یاری شوند.آنگاه که یادگیرندگان فرآیند ها و مهارت های نوینی را می آموزند،آنان باید به یادگیری الگو(یا مجموعه ای از گام ها)بپردازند،سپس مهرت و فرآیند را برای کارا و اثربخش کردنشان شکل دهند و یرانجام به درونی کردن یا تمرین مهارت یا فرآیند اقدام کنند تا آنها را براحتی انجام بدهند.

بعد سوم:بسط و اصلاح دانش

یادگیری با کسب و در هم تنیدن دانش پایان نمی یابد.یادگیرندگان از طریق فرآیند بسط و اصلاح دانش به درک و فهم ژرف تر می رسند.برای مثال از طریق تمییز نکته های جدید،روشن سازی کژفهمی ها و نتیجه گیری).آنان به صورت موشکافانه با استفاده از فرآیندهای استدلالی به تجزیه و تحلیل فراگرفته هایشان می پردازند،که این امر به بسط و اصلاح اطلاعات کمک می کند.

برخی فرآیندهای استدلالی که یادگیرندگان برای بسط و اصلاح دانش به کار می گیرند به ترتیب در زیر آمده است:

مقایسه-طبقه بندی-انتزاع-استدلال قیاسی-استدلال استقرایی-تحلیل چشم اندازها

بعد چهارم:استفاده معنادار از دانش

زمانی یادگیری بسیار اثر بخش خواهد بود که از دانش برای انجام دادن کارهای معنادار استفاده کنیم،برای مثال،امکان دارد درباره میکروسکوپ ها ابتدا از صحبت با یک دوست یا خواندن مقاله ای از مجله ای چیزی یاد بگیریم،به هر حال آنگاه واقعا درباره آن چیزی می آموزیم که اقدام به خرید یک میکروسکوپ بکنیم.ایجاد اطمینان و مطمئن بوده از این فرصتی برای کاربرد معنادار دانش برای یادگیرندگان در نظر گرفته شده،بخش مهم و معناداری از طراحی یک واحد آموزشی است در الگوی ابعاد یادگیری،شش عنصر فرآیندی است که برای ترغیب استفاده معنادار از دانش قابل بهره گیری اند:

تصمیم گیری-حل مساله-ابداع-کاوش تجربی-جست و جو-تجزیه و تحلیل سیستم ها

بعد پنجم:عادت های ذهنی

یادگیرندگان بسیار موفق کسانی هستند که عادت های  ذهنی قدرت مندی پرورش داده اند.عادت های ذهنی قدرت مند یادگیرندگان را در تفکر انتقادی،تفکر خلاق و نظم دهی رفتار کمک می کند.عادت های ذهنی مورد نظر به ترتیب زیرند:

تفکر انتقادی

-درست بودن و درست طلبی

-واضح بودن و وضوح طلبی

-آزاد اندیشی

-مهار مجبور بودن

-قبول یا پذیرش پست،آنگاه که شرایط تضمین کننده است.

-واکنش مناسب به احساسات و سطح دانش دیگران

-تفکر خلاق

-پافشاری

-از میان برداشتن محدودیت های دانشی و مهارتی

-ایجاد شیوه های نوین نگرش به یک موقعیت خارج از استانداردهای معمول

-تفکر خود نظم جو

-پایش و بازنگری تفکر خود

-طرح ریزی مناسب

-شناسایی و استفاده از منابع ضروری

-واکنش مناسب نسبت به بازخورد

-اندیشیابی اثر بخشی کشش های شخصی

یاددهی-یادگیری و فرا شناخت

امروز نظریه فرا شناخت یکی از رویکردهای غالب در میان انواع نظریه های یادگیری به شمار می آید در واقع در نظام آموزشی و پرورشی کشورهای پیشرفته تلاش می گردد برنامه ریزی درسی و طراحی روش های تدریس و نیز تدوین فعالیت های یادگیری بر پایه نظریه فراشناخت شکل میگیرد.سابقه توجه به کاربست نظریه فراشناخت در تدریس،در ایران نزدیک به یک دهه است که اوج گرفته است.

فرا شناخت

در نوشتار حاضر،سه نوع فراشناخت مورد بحث قرار می گیرند:باورهای فراشناختی،دانش فراشناختی و کنترل اجرایی هر سه نوع در ارتباط با غملکرد یادگیری تشرسیح می شوند افزون بر این ،ارتباطات درونی آنها هم به بحث گذاشته می شود.

فراشناخت به معناهای گونا گونی به کار رفته است.برخی این مفهوم را دانش شخصی درباره فرآیندهای شناخت خود یا دیگران تعریف کرده اند و بعضی آن را به معنی رهبری فرآیندهای شناختی بکار برده اند.گرچه هر دو برداشت از فراشناخت(دانش راهبری)با یکدیگر ارتباط نزدیکی دارند،اما مهم این است که بین این دو تمیز قائل شویم.یعنی تمیز بین "دانش فرشناختی" و "کنترل اجرایی".

باورهای فرا شناختی

مفاهیم هوش

درک،باورهای فراشناختی درباره هوش(مفاهیم هوش)را مطالعه کرد و دریافت که دو نظریه درباره هوش وجود دارد.یکی نظریه هویتی و دیگری نظریه افزایشی.بنابر نظریه هویتی هوش کیفیتی ثابت دارد و میزان آن با تلاش فرد برای یادگیری تغییر نمی کند.اما بر طبق نظریه افزایشی،هوش ظرفیت ثابتی ندارد و میزان آن در اثر تلاش و یادگیری افزایش می یابد.

احتمالا مفاهیم هوش بر دو نوع هدف هایی که دانش آموزان بر می گزینند اثر می گذارند.دانش آموزان و دانشجویانی که برای هوش ماهیتی ثابت در نظر می گیرند،گرایش دارند هدف های عملکردی را بر گزینند.

در حالی که دانش آموزان و دانشجویان معتقد به نظریه ی افزایشی بودن هوش تمایل دارند هدف های یادگیری،افزایش قابلیت ها،توانایی ها،درک و فهم، و شکل دهی به موارد نوین را نشانه می گیرند.بنابراین تلاش برای تغییر در راهبردهای یادگیری هنگامی موفقیت آمیز است که نظریه افزایشی را پذیرفته باشیم.

برداشت هایی از یادگیری

به طوری که سالجو(1979)اظهاری دارد،دانش آموزان چشم اندازهای متفاوتی از بنیان های یادگیری دارند.دانش آموزانی هستند که یادگیری را انباشتن اطلاعات یا دانش در حافظه خود می دانند.این برداشت از یادگیری،برداشتن ژرف است.

برداشت از یادگیری با برداشت از آموزش همبستگی دارد.برداشت های سطحی با این دیدگاه که معلم کسی است که به سازماندهی،تحلیل و قابل فهم کردن محتوا می پردازد همخوان است.

دانش آموزانی که  برداشت هایی ژرف و عمیق از یادگیری دارند،براین باورند که معلم فقط می تواند به ساخت فرآیند و جریان کار کمک کند.

یادگیری مبتنی بر مساله

آموزش و پرورش هم مساله است و هم آمده شدن برا ی حل مساله.به دیگر سخن زندگی مساله است و آموزش و پرورش زمینه ساز پرورش استعدادهای یادگیرندگان برای یافتن راه حل هایی برای حل اثر بخشی مسایل گوناگون زندگی است.اگر آموزش و پرورش در رویکردهایش،نظام برنامه ریزی درسی در تدوین برنامه های درسی و معلمان در حوزه  علمی خود نگاهی به پرورش یادگیرندگان برای حل مسایل نداشته باشند،فعالیت یاددهی-یادگیری بی ثمر خواهد بود.

رویکرد یادگیری مبتنی بر مساله یا حل برگرفته از ایده ها و رهنمودهای سرگردان حوزه های آموزش و پرورش است.از جمله کسانی که به رویکرد یادگیری مبتنی بر مساله توجه نشان داده اند می توان به جان دیوئی هوارد با روز و جورج پولیا اشاره کرد.رویکردی که به یادگیری مبتنی بر مساله در فصل حاضر عرضه شده است.

یادگیری مبتنی بر مساله و جنبش بهسازی مدارس

همان طور که می دانیم یادگیری مبتنی بر مساله برای به کارگیری  در دانشکده های پزشکی طراحی شد.با این همه،یادگیری مبتنی بر مساله را بسیاری از مدارس برای ارتقای سطح پیشرفت تحصیلی دانش آموزان سازگار کردند.دانش آموزانی که برای هزاره بیست و یکم تربیت می شوند باید عادت های فکری پژو هشگری و حل مساله را برای جهان پر شتاب و پر تحول فرابگیرند.

مهارت های تفکرو حل مساله آشکارا در مقیاس ملی مورد سنجش قرار نمیگیرد.همچنین پژوهش ها نشان می دهند،اگرچه دانش آموزان در فراگیری مهارت های پایه ی یادگرفتن پیشرفت نشان می دهند.ولی درصد کمی از آنان بر مهارذت های عالی تفکر دست می یابند.

یادگیری مبتنی بر مساله تناسب بالایی با جنبش استانداردهای عالی و پیشرفت تحصیلی چشمگیر دارد.این یادگیری می طلبد دانش آموزان به درک و فهم مواد و مسایل نایل شوند،نه آن که طوطی وار آنچه را با یاد سپرده اند با اندک تغییری در واژگان بیان کنند.پژوهش ها و تجارب معلمان نشانگر آن است که تکنیک های فعال آموزشی ای،نظیر یادگیری مبتنی بر مساله،حتی در دانش آموزان دلزده نیز انگیزه می آفریند و سبب پیشرفت تحصیلی و ارتقای سطح درک آنان می شود.راهبردهای دانش آموزی محوریی از این دست زمینه پدید آیی تفکر انتقادی و مهارت های استدلالی را پی می نهد.افزون بر این،راهبردهای دانش آموز محور به پرورش خلاقیت،استقلال در یادگیری و حس نالکیت یاد گیرنده نسبت به کارش می انجامد.

در کلاس های درسی که معلمان از راهبردهای یادگیری فعال استفاده می کنند،دانش آموزان به جای واسطه قرار دادن معلم برای صحبت،به طور مستقیم با یکدیگر گفتگو و بحث می کنند و نیز برای خودشان تولید کار کرده و به مدیریت فعالیت هایشان اقدام می کنند.در چنین کلاس های درسی،معلم در مقام راهنمایی یادگیری خدمت گذاری می کند.در کلاس های درس مبتنی بر راهبردهای فعال،یادگیری،معلمان کمتر به کتاب درسی تکیه می کنند.آنان کتاب های درسی را فقط در جایگاه یک مورد از اسنادهای اطلاعاتی معتبر تلقی می کنند تا حدود زیادی،مدارسی که از یادگیری فعال حمایت می کنند،انعطاف پذیری بیشتری می دهندبه معلمان برای هدایت دانش آموزان آزادی عمل زیادی می دهند و آنان را مجاز می شمارند دروس مورد تدریس خود را با توجه به نیازها و پیش زمینه های خاص دانش آموزان سازماندهی می کنند.این مدارس باور دارند که کمک به دانش آموز برای کسب تسلط به مهارت های حل مسئله و استدلال تحلیلی دست کم پر اهمیت تر از به یاد سپاری اطلاعات و ارائه پاسخ های از پیش تعیین شده از سوی دانش آموزان است.

 ما و یادگیری

گاهی ضرورت و جایگاه بعضی از موضوعات در زندگی آن قدر بدیهی و آشکار فرض می شوند که به ساده انگاریو سهل انگاری روی می آوریم.نمونه های زیادی از این نکته در جامعه ی ما وجود دارد.حال ما چنین  پیش فرضی به این سوال پاسخ "یادگیری"چه ضرورت و جایگاهی در زندگی ما دارد؟شاید بهتر باشد از پاسخ دادن منحرف شویم.بحث و تحلیل صرف درباره ی این گونه موضوعات،اگر منجر به نتایج علمی نشود فقط ساده انگاری و سهل انگاری به هم راه خواهد داشت.نه نشانه ی استواری برای باور درونی است و نه تضمینی برای سهل به آن. می توانیم از یادگیری در مدرسه و یادگیری برای دانش آموزان صحبت کنیم،بدون آنکه در عرصه زندگی با یادگیری سر و سری داشته باشیم.

فرهنگ و یادگیری

مانند تمامی مسائل زندگی ،باید به یادگیری هم نگاهی فرهنگی داشت."یادگیری"در فرهنگ ما موضوعی تناقض نما اهمیت.از اهمیت از یک طرف در مبانی فلسفی  فرهنگ ما یادگیری و دانستن مورد تاکید فراوان قرار میگیرد اما از طرف دیگر میزان انگیزش و رغبت جامعه به یادگیری چندان راضی کننده نیست.ما در گفته ها برای اثبات اهمیت یادگیری به آیات و روایات زیادی استناد می کنیم از جمله:بگو آیا کسانی که می دانند با کسانی که نمس دانند یکسانند؟

قرآن:زهر/9 پیامبر گرامی اسلام(ص)هم بر کسب علم تاکید فراوانی دارند:زگهواره تا گور دانش بجوی و یادگیری دانش بر هر مرد  وزن مسلمان واجب است.

دنیا و یادگیری

امروزه در دنیا برای یادگیری چه در ابعد رسمی و چه در ابعاد غیر رسمی اهمیت زیادی قائل اند.به بیان رئوف(1386)یادگیری رد طول عمر به عنوان تپش قلب جامعه معرفی شده است.یادگیری در طول زندگی یعنی رویارویی با چالش هایی که از دنیای به سرعت در حال تغییر برمی خیزد.

به این ترتیب یادگیری مفهوم بسیار گسترده است که همه ی انسان ها را در همه زمان ها و همه شرایط شامل می شود.براین اساس نظریه پردازی چون پیتر سنگه از "سازمان یادگیرنده"سخن می گوید،سازمانی که قادر است از قابلیت ها،تعهد و ظرفیت یادگیری افراد در تمامی سطوح سازمان به نحو احسن بهره برداری کند(ترجمه هدایت و روشن 1382)سنگه با اشاره به این نکته که همه ی ما در اعماق وجودمان یک یادگیرنده هستیم تاکید می کند.کل مجموعه جهانی در حال ساختن یک جامعه یادگیرنده است.

علاوه بر جنبه های اجتماعی و سازمانی،یادگیری از جنبه های روان شناختی نیز در دنیای امروز مورد توجه است.به تعبیر شعری نژاد(1380)یادگیری یک لذت درونی و اصیل است و فقط یک الزام اجتماعی یا تربیتی نیست.

گزارش کمیسیون بین المللی یونسکو با عنوان "یادگیری،گنج درون"تصویری از مسیر توسعه و بالندگی در قرن بیست و یک است،مسیری که همه باید در آن پای نهند.محصور گران یادگیری در حیطه ی دانش آموز و مدرسه یا دانشجو و دانشگاه،نگاهی کاملا معیوب و ناقص به یادگیری است.

فرد و یادگیری

جامعه ی یادگیرنده نیازمند انسان هایی است که تک به تک،جایگاه و نقش  یادگیری در زندگی را درک کرده و مهم تر از آن،برای یادگیری و یادگیری های بیشتر،اقدامات علمی روی آورند.

یادگیری ضرورتی کاملا فردی و شخصی هم به حساب می آید،چرا که نیازی درونی،ذاتی و اصیل است.حتی اگر فرض شود که در دنیایی خالی از سکنه و بدون انسان های دیگر زندگی می کنیم،باز هم این ضرورت پابرجا خواهد بود.داستان معروف رابینسون کروزوئه،که به توصیف زندگی فردی تنها در جزیره ای غیر مسکونی می پردازد.نمونه ای از پیوستگی مستمر یادگیری و زندگی است.

شاید لازم نباشد همیشه درباره یادگیری،انسان یادگیرنده،خانواده یاد گیرنده،مدرسه یادگیرنده،سازمان یادگیرنده و جامعه یادگیرنده،سخنرانی کنیم یا انشا بنویسیم:اما لازم است همیشه یادگیرنده باشیم:این بیشتر به نفع خودمان است.هرچه از یادگیری فاصله بگیریم از اصول زندگی و موهبت های آن دور شده ایم.

 

 

 

 

 

 

 

منابع:1-اصلانی،ابراهیم(1388).مدرسه ی بدون رقابت.تهران:نشر دوران

2-رئوف،علی (1386).مبانی و اصول آموزش وپرورش.تهران:ارسبان

3-سنگه،پیتر(1383).پنجمین فرمان(ترجمه حافظ کمال هدایت و محمد روشن).تهران سازمان مدیریت صنعتی.

4-شعاری نژاد،علی اکبر(1380).نگاهی نو به روان شناختی آموختن.تهران چاپ پخش

5-وکیلیان،منوچهر(1381).تاریخ آموزش و پرورش در اسلام و ایران.تهران:دانشگاه پیام نور

فرهاد نوروزی بازدید : 208 پنجشنبه 19 مرداد 1391 نظرات (1)

سخن از چيستي وحي و چگونگي ارتباط خداوند سبحان با پيامبران از ديرباز مورد پژوهش و پرسش بسياري بوده است و كليدي ترين بحث در زمينه قرآن مجيد نيز درباره وحي مي‌باشد به ويژه كه ساختار وحياني قرآن مجيد، از امتيازات بي بديل آن به شمار مي‌رود امّا برخي انديشمندان مباحث قرآني و كلام جديد در تبيين و تحليل ساختار وحياني قرآن، متفاوت با عمده قرآن شناسان و تفسير پژوهان گام برداشته‌اند كه موجب پديداري نگاهي‌بشري به وحي گرديده و بر اين باور تاكيد كرده اند كه الفاظ و تنظيم عبارات قرآن، وحياني و الهي نمي‌باشد بلكه معاني آن بر قلب پيامبراكرم(ص) القاء شده و آن حضرت(ص)، خود آنها را در قالب الفاظ در آورده است.

از آغاز نزول قرآن بر پيامبر اكرم(ص) تا امروز، مسأله وحياني بودن قرآن مورد توجه و تأكيد دين باوران بوده است امّا مخالفان و منكران آن حضرت پديده وحي را نپذيرفته، آن را بافته‌هاي ذهني پيامبر و يا القاءات ديگران بر شمرده‌اند.

برخي انديشمندان مسلمان معاصر نيز پديده وحي را تجربه نبوي با تجربه ديني بر شمرده اند و تلاش كرده اند تا قرآن را از كلام الهي به كلام بشري تقليل دهند و الفاظ قرآن را بافته پيامبراكرم(ص) از يافته‌هاي قلبي اش بنگارند. در اين نوشتار تلاش بر آن است تا با ارائه تعريف روشني از وحي و اقسام آن در قرآن، به استدلال درباره ساختار وحياني قرآن مجيد پرداخته شود و پس از معناشناسي وحي و انواع آن در قرآن به تبيين ساختار وحياني قرآن و ادله موافقان و مخالفان پرداخته شود.

 

معناشناسي وحي در قرآن

واژه شناسان، وحي را به معاني مختلف نقل كرده اند. برخي آورده اند كه وحي به معناي اشاره تند و سريع است و گاهي وحي در سخن بر سبيل رمز و كنايه به كار مي‌رود و زماني نيز به صدايي بدون تركيب و با اشاره به بعضي اعضاي بدن يا به نوشتن مي‌باشد.1

در مقاييس اللغۀ نيز وحي به معناي القاي علم پنهاني آمده است و به اشاره و كتاب و نامه و هر آنچه كه به غير القاء مي‌شود تا او را آگاه سازند وحي گفته مي‌شود.2

مصطفوي، وحي را القاي امري در باطن ديگري دانسته است چه اين القاء تكويني باشد چه با وارد نمودن در قلب و نيز اين امر چه از علم يا ايمان يا نور و وسوسه و... بوده باشد و دريافت كننده آن انسان يا فرشته يا غير اين دو باشد و چه اينكه با واسطه يا بدون واسطه بوده باشد. به هر حال وحي موجب علم و يقين است.3

برخي معناي وحي را اعلام، گفته‌اند يعني مطلبي پنهاني و سريع به كسي اعلام شود يا به نوشته يا سخن و يا اشاره در حال خواب يا بيداري كه به تعبير "محمد رشيد رضا" معاني مختلف وحي در دو چير اشتراك دارند: يكي آگاهي پنهاني و ديگري فوريت.4

واژه وحي و مشتقات آن حدود 86 بار در قرآن به كار رفته است كه معاني آن يكسان و يك گونه نيست امّا تفسيرشناسان در بيان وحي در قرآن، به چندين معنا اشاره نموده‌اند:

1. اشاره پنهاني:

اين معنا كه مطابق با معناي لغوي اين واژه است در بيان داستان زكريا(ع) هنگامي كه بشارت تولد يحيي را گرفته، آمده است."فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرَابِ فَأَوْحَى إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيًّا"5 او از محراب عبادتش به سوي مردم بيرون آمد و با اشاره به آنان گفت: به شكرانه اين موهبت صبح و شام خدا را تسبيح كنيد.

2. هدايت فطري و غريزي:

موجودات اعم از جماد، نبات و حيوان از هدايت غريزي و فطري الهي كه از اسرار طبيعت به شمار مي‌آيد و اثر شگفت‌ آن آشكار ولي منشاء و مبداء آن از نگاه مردم پنهان است بهره‌مندند. در قرآن كريم وحي به اين معنا آمده است: "وَأَوْحَى فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا"6 و نيز زندگي اسرارآميز زنبورعسل از چنين هدايتي برخوردار است: "و َأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ"7 پروردگارت به زنبورعسل وحي(الهام غريزي) نمود كه از كوه و درخت و داربست‌هايي كه مردم مي‌سازند خانه‌هايي درست كن.. اين غريزه و شعور باطني فطري است كه خداوند در درون زنبور عسل قرار داده تا او را در مسير تكامل قرار دهد و به آن واژة وحي را اطلاق كرد.

3. رابطه خدا با فرشتگان:

فرشتگان نيز دريافت كننده وحي الهي هستند تا آنان سريع و به فوريت فرمان الهي را اجرا نمايند "إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا..."8 هنگامي كه پروردگارت به فرشتگان وحي فرمود: من با شما هستم، پس مردمي را كه ايمان آوردند ثابت قدم بداريد.

فرشته امين وحي - حضرت جبرائيل(ع) - همان چيزي را كه خداوند به وي وحي مي‌فرمود به پيامبراكرم(ص) مي‌رساند و آيه "فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى"9 مي‌تواند ناظر به همين معنا بوده باشد و مفهوم وحي در اين آيه با مدلول تنزيل در آيه "وَإِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ*نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ * عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ؛10 قرآن فرودآورده پروردگار جهانيان است كه روح الامين(فرشته وحي) آن را بر دل تو فرود آورده تا از بيم دهندگان باشي." در بحث وحي، بايستي به واژه نزول قرآن كه حدود 260 مرتبه در قرآن تكرار شده است توجه داشت.

بنابراين تجزيه و تحليل وحي در قرآن نمي‌تواند تنها مبتني بر واژه وحي و مشتقات آن باشد بلكه بايد در تحليل وحي از واژه‌هايي مانند نزول قرآن نيز بهره گرفت.

4. القائات شيطاني

وسوسه كردن شيطان در تعبير قرآن با واژه وحي نيز آمده است. يعني شيطان شبهات و حيله‌هاي فريبنده خود را از اراده‌هاي پنهاني و سريع و مرموز وارد دل بيماردلان مي‌نمايد و از طريق انسان‌هاي وسوسه زده به درون انسانهاي ديگر و جامعه راه مي‌دهد. "إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ..؛11 شيطان‌ها سخت دوستان خود را وسوسه مي‌كنند تا با شما ستيزه كنند." و "وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الإنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا...؛12 به اين گونه براي هر پيامبري دشمني از شيطان‌هاي انسي و جني برگماشتيم بعضي از آنها به بعضي براي فريب يكديگر سخنان آراسته القاء مي‌كنند."

بيشترين انحرافات اجتماعي و اخلاقي از وسوسه‌هاي شيطاني در انديشه و روان دانشمندان غفلت زده و دنيا مدار در جامعه پديد مي‌آيد و بسياري از آن انحرفات با پوشش و لباس دين و اصلاح گري ديني نمايان مي‌شود و به واسطه القاءات شيطاني بسياري از عالمان غير مهذّب، راه را بر پيشوايان حق و رهبران صراط الهي بسته‌اند. و حتي برخي چنان غافل از گمراهي خويشند كه هدايت شدگان را گمراه مي‌پندارند و گروهي گمراه اغوا شده و جاهل تر فريب سخنان زيبايشان را خورده در مسير شيطان رهسپار مي‌شوند.

5. الهام به انسان

گاهي انسان پيامي دريافت مي‌كند كه منشاء آن را نمي‌داند ـ به خصوص در تنگناهاي زندگي ـ آنگاه احساس مي‌كند درخششي در دل او پديد آمده كه راه را به او مي‌نماياند و او را از تنگنا بيرون مي‌آورد، اين پيام‌هاي راهگشا، همان سروش و الهام غيبي است كه از عنايات پروردگار به ياري انسان آمده و در قرآن، به وحي تعبير شده است. "وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلا تَخَافِي وَلا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ؛13 به مادر موسي الهام نموديم كه او را شيرده و چون بيمناك شدي او را در دريا(نيل) بينداز و مترس و اندوه مدار كه ما او را به تو باز مي‌گردانيم."

"وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوَارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَبِرَسُولِي...؛14 به حواريون حضرت عيسي(ع) الهام كرديم كه به من و پيامبرم ايمان آوريد."

قرآن كريم اين الهام و اعلام پنهاني به مادر موسي و حواريون را وحي خوانده است و بي ترديد مادر موسي پيامبر نبوده است تا از وحي پيامبران برخوردار باشد. اين موارد غير از وحي به پيامبران است كه در قرآن فراوان بيان شده و گونه‌هاي مختلفي دارد.

6. وحي به پيامبران

اعتقاد به وحي الهي به پيامبران در همه اديان الهي سابقه‌اي ديرينه دارد حتي زرتشتيان نيز سروش ايزدي و پيام آور الهي داشته‌اند... گذشته از تأئيد قرآن مجيد، در كتب رسمي يهود و نصارا نيز وحي الهي مورد استناد انبياء مي‌باشد در بسياري از موارد در عهد عتيق(تورات) از نزول الهام و وحي الهي به "نزول روح خدا" تعبير شده است. كلمه وحي بارها در تورات آمده است. گاهي پيامبري مستقيم و بدون واسطه دعوت به نبوت مي‌شود و بدون اينكه فرشته‌اي در ميان باشد كلام الهي را مي‌شنود و گاهي نيز وحي با واسطه است. به هر حال اين روح خداوند است كه به وسيله نبي، متكلم شده و كلام خدا بر زبان او جاري مي‌گردد. در اين حال نبي چيزي جز دهان بازگويندة كلام الهي نيست.15

سخن گفتن خداوند با پيامبران در قرآن به سه صورت بيان شده است: "وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلا وَحْيًا أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ؛16 و هيچ بشري را نرسد كه خدا با او سخن گويد جز از راه وحي يا از فراسوي حجاب يا فرستاده‌اي بفرستد پس به اذن او هر چه بخواهد وحي مي‌كند..."

علامه طباطبايي، وحي به پيامبران راچنين بيان كرده است : "سخن گفتن خداوند با بندگانش به يكي از اين سه روش است، 1. به وسيله وحي 2. از پس پرده و حجاب 3. يا به وسيله ارسال رسول كه به اذن خود هر چه بخواهد به او وحي مي‌كند و آنچه كه از ناحيه خداي تعالي به آن جناب وحي شده، قبل از وحي در نفس آن جناب سابقه نداشته يعني آن حضرت به هيچ يك از معارفي كه به وي وحي شده قبلاً آگاهي نداشت و اين وحي نوري است الهي و خداوند هر يك از بندگان خود را بخواهد به اين هدايت اختصاص مي‌دهد و او را مورد وحي خود قرار مي‌دهد... عطف سه قسم از تكلم خدا با بشر آشكار مي‌سازد كه اين سه قسم با هم فرق دارند زيرا دو قسم اخير، يكي مقيد به حجاب و ديگري مقيد به فرستادن رسول است ولي قسم نخست هيچ قيدي ندارد ظاهر اين مقابله آن است كه مراد از قسم اول تكلم پنهاني است، تكلمي كه در آن هيچ واسطه‌اي بين خدا و طرف مقابلش نيست...".17

اين نوع وحي، شاخصه نبوت است كه به تعبير آيت الله معرفت "وحي رسالي" گفته شده است.18 و به وحي مستقيم(القاي مستقيم و بدون واسطه بر قلب پيامبر) و خلق صوت(با رسيدن وحي به گوش پيامبر به گونه‌اي كه كسي جز او نشنود. وحي بر حضرت موسي در كوه طور و بر پيامبر اكرم(ص) در شب معراج اين گونه انجام گرفت) و القاي وحي به وسيله فرشته(كه جبرائيل پيام الهي را بر روان پيامبر(ص) مي‌آورد) گفته مي‌شود.

اين نكته را بايد توجه كرد كه اصل معناي لغوي وحي، اشاره سريع و نهاني است كه در تمام معاني وحي در قرآن راه دارد و رابطه نهاني خداوند با برگزيدگان او وحي نام دارد و اين رابطه منحصر به انزال كتب بر انبياء نيست بلكه مي‌تواند به سه صورت فوق بوده باشد.19

وحي در زبان قرآن آن است كه خداوند سبحان، پيامبران برگزيده اش را به آنچه كه براي انواع هدايت‌ها و دانش براي آگاهي مردمان است آگاه كند ليكن به روشي راز آلود و پنهاني و از راه‌هاي خارق العاده،20 اما حقيقت وحي امري است كه از دسترس انديشه بشري به دور مانده است و بشر با اندك يافته‌هاي علمي و جسته‌هاي خويش بدون همراهي با راسخان در دانش و استواران در دين كمترين بهره‌اي از آن به دست نخواهد آورد.

 

ساختار وحياني قرآن

سخن گفتن از حقيقت وحي، از ديرباز مورد توجه و پژوهش انديشمندان بوده است، در اين كه وحي بر پيامبران از جانب خداوند مي‌شده است حقيقتي است كه دين باوران و مؤمنان همه امت‌ها به آن اعتقاد داشته و دارند اما در تحليل چيستي حقيقت وحي، برخي دچار انحراف شده و وحياني بودن قرآن را با اموري مادي و طبيعي سنجيده‌اند و با دريافت سخن و كلام الهي و باز گفتن آن با همان الفاظ و واژگان و همان ادبيات ترديد كرده اند. شايد اين نگاه بر آمده از رويكرد به وحي در مسيحيت بوده باشد چرا كه وحي مسيحي ميان عنصري بشري و الهي جمع مي‌شود؛ يعني الهام‌هاي الهي لباس بشري مي‌پوشد تا مفهومش به مردم ابلاغ شود.21 به تعبيري ديگر فرق ميان تلقّي مفهوم وحي در اسلام و مسيحيت اين است كه تجسم مفهوم وحي از نظر مسلمانان در يك كتاب ـ قرآن ـ‌ و در نظر مسيحيان در يك فرد(= مسيح) است.22

انگاره انديشمندان مسلمان درباره پديده وحي قرآن اين است كه قرآن مجيد به لفظ، عين سخن خداست كه به وسيله يكي از ملائكه مقرب به پيامبر اكرم(ص) فرستاده شده است.23 و ما كه از اين موهبت(تلقّي وحي) بي بهره هستيم، و به عبارتي ديگر آن را نچشيده ايم حقيقت آن برايمان مجهول است تنها برخي از آثار آن كه از آن جمله قرآن مجيد مي‌باشد و پاره‌اي از اوصاف آن كه از راه نبوت به ما رسيده را ديده و شنيده‌ايم با اين همه نمي‌توان گفت كه اوصاف آن همان است كه به ما رسيده زيرا ممكن است اوصاف و خواص و شعبه‌هاي ديگري هم داشته باشد كه براي ما شرح داده نشده است.24

اما خاستگاه وحي از عقل و باطن انسان و انديشه و نبوغ نيست و از آگاهي‌هاي حواس انساني به دست نمي‌آيد. "اين شعور مرموز، از جهاني ماوراي عقل و باطن انسان و انديشه و نبوغ است گرچه ضمير مخفي و شعور ناآگاه در جاي خود درست است ولي راه نبوت و وحي يك راه فكري، نبوغي و اكتسابي نيست بلكه موهبتي است خدادادي."25

اما برخي از دانشمندان وحي را زاييده نبوغ دانسته و گفته‌اند: وحي همان تراوش وجدان مخفي و تجلي شعور باطن پيامبران است بنابراين فرشته‌اي در كار نيست و پيامبر(ص) از جانب خدا مأمور نمي‌باشد. آنچه پيامبران با نام وحي عرضه كرده‌اند انعكاس افكار دروني آنان است. پيامبران مرداني خير‌انديش و اصلاح طلب بوده‌اند كه خير‌انديشي درونشان به صورت وحي و گاه به صورت ملك تجسم يافته و گمان برده‌اند كه از جايگاهي ديگر بر آنان الهام شده است و به اين سبب برخي نادرستي‌ها كه در گفته‌ها و نوشته‌هاي آنان يافت مي‌شود بديهي و طبيعي است زيرا ساختار فكري و انديشه چنين مرداني مولود محيط و جو حاكم بر افكار و عقايد مردم آن زمان است. از همين روي در گفتارشان برخي باورهاي زمان خويش را آورده اند كه سپس نادرستي آن ثابت شده است و گرنه خداوند، اعلي و اشرف از آن است كه نادرستي‌هايي در سخنش يافت شود.26

برخي نيز وحي را فعاليت عقل الوهي در نفس و عقل قدسي بشري پيامبر دانسته‌اند. بنابراين عقيده، نبوت يك ملكه خاص نظير ساير قواي بشري است كه به هنگام اقتضاي وقت و محيط شكوفا مي‌شود چنانچه ميوه و گل درختان به موقع خويش مي‌شكفد و مي‌رسد، ... پيامبر وحي را مستقيماً از خداوند دريافت مي‌كند و جبرئيل در واقع جلوه مجازي و كنايي قوه يا ملكه پيامبري است، وحي چيزي نيست كه از بيرون به پيامبر برسد بلكه همان فعاليت عقل الوهي در نفس و عقل قدسي بشري اوست." وحي آن را گويند كه از خدا به پيغمبر القا مي‌شود و اما چگونه القا مي‌شود؟ شرحي كه مفسرين گذشته در بيان آن نگاشته اند قابل قبول نيست زيرا آنان خدا و رسول را مانند سلطان و وزير و وحي را به مثابه كلام يا حكم و يا پيغامي تصور نموده اند كه به وزيرش ابلاغ مي‌كند و نيز جبرييل را فرشته‌اي مجسم كه يك نفر ايلچي يا پيغام رسان بين پادشاه كه خدا باشد و وزير يعني رسول او قرار داده اند."27 و " بايد دانست كه رابطه بين خدا و شخص نبي همين ملكه قدسي نبوت است كه آنرا ناموس اكبر و به اصطلاح شرع جبراييل مي‌نامند...بر چنين قلبي واردات و حالاتي مي‌گذرد آن هم به مقتضاي فطرت انساني و تمام آن پايبند قانون لا يتخلف و ناموس فطرتي مي‌باشد كه خدا در انسان قرار داده است او كلام نفسي خود را به گونه‌اي با گوش‌هاي ظاهري مي‌شنود كه گويي كسي با او سخن مي‌گويد و با چشمان ظاهري به گونه‌اي خود را مشاهده مي‌كند مثل اين كه كسي روبروي او ايستاده است. "28

معمّربن عباد السلمي(228 ه‍( معتقد بود قرآن يك اثر ساخته انسان است و به اين معنا الهي است كه پيامبري كه آن را پديد آورده، از طرفي داراي اين موهبت بوده است كه قدرت ايجاد كردن آن را داشته باشد... كلام خدا تنها به معني قابليتي است كه خدا به پيامبر خود ارزاني داشته است تا اراده خدا را با الفاظ بيان كند...29

نصرحامد ابوزيد(متولد 1943 م) متفكر نوانديش از نقد ادبي فراتر رفته و بي‌محابا پا به عرصه نقد فلسفي جامعه شناسانه، روانشناسانه و تاويل گرانه نهاده كه پاره‌اي از نظريات قرآن‌پژوهي كم سابقه و بي پروايش در سالهاي 1992 تا 1996 سبب جنجال بسيار در مصر و سرانجام صدور حكم ارتداد وي از سوي جامعۀالازهر گرديد. آراي قرآني ابوزيد را چنانكه خود وي اشاره كرده است30 بايد در حلقه مكتب ادبي در تفسير و ادامه كار امين الخولي استاد دانشگاه قاهره و قرآن پژوه مصري داشت كه با همكاري چند تن از همفكرانش مكتب تفسيري زبان شناسانه قرآن را پي ريزي كرد و اگر چه آثار او در عين نوظهوري از ارتدكسي(مذهب اعتقادات رسمي) مسلماني، چندان دور نشد ولي با نقد ادبي بي پروا، شاگرداني چون نصر حامد ابوزيد را پرورش داد. عمده ترين نظرات ابوزيد را مي‌توان به اين ترتيب برشمرد :1. قرآن اساسا اثري ادبي و هنري است نه كتاب فقه و تاريخ و... 2. قرآن متني زباني است و ويژگي‌هاي ديگر متون زباني در آن وجود دارد 3. نص قرآن مانند هر متن ديگري در فرهنگ و واقعيت‌هاي اجتماعي خاص خود شكل مي‌گيرد و از اين جهت قرآن خود محصولي فرهنگي است.4. تاريخ‌مندي نصّ قرآني از آنجا كه كتاب خداوند مانند هر متن ديگري به زبان بشري تدوين شده است و زبان، اساسي ترين و محوري ترين نماد فرهنگ يك ملت است. قرآن كريم پيوند آشكاري با زبان و فرهنگ و باورهاي عصر خود دارد.31 او قرآن را متني تاريخي، فرهنگ مند و متأثر از زمانه و زمينه نزول تدريجي آن مي‌شمارد.

از روشنفكران ايراني كه در ساختار وحياني قرآن ترديد روا داشته و آن را برآمده از الفاظ پيامبر و متأثر از زمانه نزول دانسته و حتي فراتر از آن وجود خطا را در آن ادعا كرده اند دكتر عبدالكريم سروش مي‌باشد كه علاوه بر كتاب بسط تجربه نبوي، در مصاحبه با آقاي هوبينگ، از بسياري از اصلاح گران تندروي مسلمان پيش‌تر مي‌رود. مدعّاي اصلي وي اين است كه تمام معرفت‌هاي بشري و استنباط‌هاي انساني از دين، تاريخي است و خطا پذيرند و قرآن نه تنها محصول شرايط تاريخي خاصّي است كه در بستر آن شكل گرفته بلكه برآمده از ذهن حضرت محمّد(ص) و تمام محدوديت‌هاي بشري او نيز هست. سروش مدّعي است كه قرآن آفريده محمد(ص) است، پيامبر به نحوي آفريننده وحي است آنچه او از خدا دريافت مي‌كند مضمون وحي است.. اين وحي بي صورت است و وظيفه شخصي پيامبر اين است كه به اين مضمون بي صورت، صورتي ببخشد تا آن را در دسترس همگان قرار دهد...

شخصيت او نيز نقش مهمي در شكل دادن به اين متن ايفاء مي‌كند.. از ديدگاه سنتي در وحي خطا راه ندارد اما امروزه مفسّران فكر مي‌كنند وحي در مسائل صرفاً ديني مانند صفات خداوند و حيات پس از مرگ و قواعد عبادت خطاپذير نيست، آن‌ها مي‌پذيرند كه وحي مي‌تواند در مسايلي كه به اين جهان و جامعه انساني مربوط مي‌شوند اشتباه كند. چون پيامبر به سطح دانش مردم زمان خويش فرود آمده است و به زبان خويش با آن‌ها سخن گفته است اما من ديدگاه ديگري دارم، من فكر نمي‌كنم كه پيامبر به زبان قوم خويش سخن گفته است در حالي كه خود دانش و معرفت ديگري داشته است او حقيقتاً به آنچه مي‌گفته باور داشته است اين زبان و دانش خود او بود و فكر نمي‌كنم دانش او از دانش مردم هم عصرش درباره زمين، كيهان و ژنتيك انسان‌ها بيشتر بوده است.32

آنچه از مجموع ادعاهاي برخي انديشمندان مسلمان معاصر به دست مي‌آيد اين است كه آنان در ساختار وحياني قرآن ترديد كرده‌اند و الفاظ آن را عين كلام الهي نمي‌دانند و ديگر اينكه برخي پيامبري را خير انديشي دروني پيامبران بر شمرده اند كه انعكاس افكار دروني آنان به صورت وحي و گاه به صورت فرشته تجسم يافته است.

در پاسخ به سخنان طرح شده درباره ساختار وحياني قرآن به نكات متعددي مي‌توان استدلال نمود كه برخي از ان موارد عبارتند از:

1. رويكرد به وحي در الهيات مسيحي(نگرش الهيات جديد پروتستان)، از سنخ تجربه ديني است و همانگونه كه اشارت رفت وحي در اين نگاه بر محور شخص مسيح تكيه دارد اما در اسلام و حتي يهود، وحي يك حقيقت كلامي است. در اسلام به قرآن، كلام الله اطلاق مي‌شود. و اعتقاد فقيهان و متكلمان و مفسّران اسلامي بر ساختار وحياني قرآن در لفظ و معنا استوار است و آن را صرفاً كلام خدا مي‌دانند و هرگز در توان پيامبر و هيچ جن و انسي نيست كه مانند آن را بياورد و چنان سخن معجزه آسايي بيان نمايد. امّا به نظر مي‌رسد سخن آن گروه از انديشمندان برآمده از نگرش مسيحي به وحي بوده باشد.

2. با بررسي ادعاهاي پيش‌گفته به روشني ناسازگاري آنها با قرآن مشاهده مي‌شود و تمام ادله و شواهد قرآني مخالف اين ادعاهاست و صراحت آيات به گونه‌اي است كه جايي براي تأويل باقي نمي‌گذارد. برخي از اين آيات وحي را به خدا نسبت مي‌دهند و بر فعل خدا تاكيد دارند و در برخي نزول فرشته امين وحي، آيات را نازل مي‌فرمود. هر چند در ادّعاي سر سيد احمدخان و محمد فريد وجدي و سروش، فرشته، ساخته تخيل پيامبر(ص) بود و با اين نگاه وجود فرشته وحي نيز تكذيب شده و ساخته و بافته ذهن پيامبر مي‌شود در حالي كه مفسران و قرآن پژوهان بر نزول وحي با واسطه فرشته امين وحي در بسياري از موارد تأكيد دارند و كتابهاي روايي ما سرشار از روايات مستند در اين زمينه است كه هم ترديد در آن را ناممكن مي‌سازد و هم احتمال بر ساختگي وجعلي بودن آن را منتفي مي‌نمايد.

اما برخي آيات تصريح كننده بر ساختار وحياني قرآن:

"إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قرآنا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ؛33 ما آن را قرآني عربي نازل كرديم باشد كه بينديشيد."؛ "تَنْزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ * إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصًا لَهُ الدِّينَ"34؛ "إِنَّا جَعَلْنَاهُ قرآنا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ * وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ"35؛ "وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلا الإيمَانُ وَلَكِنْ جَعَلْنَاهُ نُورًا..."36؛ "وَإِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ * نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ * عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ * بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ"37

آيات فوق(و بسياري از آيات ديگر) بر وحياني بودن قرآن، كلام الله بودن آن، نزول از جانب پروردگار، نزول با واسطه فرشته امين وحي و نزول عربي آيات جهت انديشيدن در آن تاكيد دارد و حتي عربي بودن آن نيز از كلام الله بودن آن حكايت دارد چرا كه صراحت دارد ساختار لفظي قرآن نيز با دست وحي انجام گرفته است."38 به تعبيري ديگر "قرآن كريم نه تنها كلام الهي است بلكه تكلم الهي نيز مي‌باشد و هم اكنون خداوند است كه با ما سخن مي‌گويد. اگر خداي سبحان قرآن را كلام خود معرفي مي‌كند "حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ"39 ظاهر اين كريمه آن است كه هم اكنون متكلم آن خداي سبحان است. وقتي مي‌توان از اين ظاهر اعراض كرد كه دليل عقلي يا نقلي قطعي بر خلاف آن داشته باشيم كه چنين قرينه‌اي در اين مقام وجود ندارد.40

3. معجزه بودن قرآن و ناتواني انس و جن در آوردن همانند آن يا همانند بخش كوتاهي از آن خود گواه روشني بر اعجاز لفظي و معنوي آن دارد و چون پيامبر اكرم(ص) خود انساني همانند ديگر انسان‌هاست پس در آوردن تمام يا پاره‌اي از آن ناتوان است و آيات تحدي بيانگر آن است قلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الإنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقرآن لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا"41 و يا "وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ"42 و يا "أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ..."43

اگر حضرت محمد(ص)، آفريننده قرآن بوده است، ديگر انسان‌ها در آوردن مانند اين كتاب ناتوان نبوده‌اند و بهترين راه مقابله و مبارزه با دعوت پيامبر اكرم(ص) آوردن چند سوره همانند قرآن بوده است چرا كه در ميان عرب نام آوراني در بلاغت و فصاحت بوده اند اما هيچ كدام را ياراي مبارزه با كلام الله نبوده است.44 و هيچ عربي نمي‌توانست در مقابل آن راهي جز آن در پيش گيرد كه اعتراف كند ان بيان از نوع گفته‌هاي بشر نيست.45

نگارش كتابهاي متعدد در اعجاز قرآن كه عمده تاكيد در اعجاز لفظي و بياني قرآن دارند در ميان قرآن پژوهان از سده‌هاي نخست تا امروز خودگواهي ديگر بر حقانيت معجزه بودن قرآن و ناتواني مخالفان و منكران در آوردن مانند آن است و بر كلام الله بودن و ساختار وحياني آن تاكيد دارد.46

علامه طباطبايي به صراحت نسبت به معجزه بودن قرآن و اينكه از جانب خداوند و به علم الهي نازل شده اشاره مي‌كند.47

4. واژه‌هايي چون قرائت، تلاوت و ترتيل كه براي قرآن در قرآن به كار رفته است خود گوياي اين است كه آنچه خوانده مي‌شود از ديگران است. قرائت از نظر لغت بازگو كردن عبارت و الفاظي است كه ديگري تنظيم كرده باشد و اگر الفاظ و عبارات از خود او باشد واژه قرائت به كار نمي‌رود، همين گونه است تلاوت. لذا فقها گفته اند قرائت عبارت است از حكايت لفظ در مقابل تكلم كه عبارت است از حكايت معنا. قرائت حكايت نثري است كه الفاظ و عبارات آن قبلاً تنظيم شده است و تكلم انشاي معناست با الفاظ و عباراتي كه خود تنظيم مي‌كند.48

با توجه به اينكه پيامبر اكرم(ص) مأمور به قرائت و تلاوت قرآن كريم بود "اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ"49 "وَقرآنا فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلا"50 "فَإِذَا قَرَأْتَ الْقرآن فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ"51، "وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ كِتَابِ رَبِّكَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ..."52، "تِلْكَ آيَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ..."53 تصريح آيات قرآن بر اينكه ساختار الفاظ و عبارات و معاني قرآن از جانب خداوند است و پيامبر آن را صرفاً تلاوت مي‌كند و از خود چيزي به آن نمي‌افزايد و به تعبيري با توجه به واژگان تلاوت و قرائت در قرآن استفاده مي‌شود كه "اين كتاب شريف با همين الفاظ خاص بر پيامبر اكرم(ص) نازل شده باشد"54 معلوم مي‌شود كه الفاظ و عبارات قرآن نمي‌تواند از پيامبر باشد زيرا پيامبر آن را قرائت يا تلاوت مي‌فرمود.

5. با دقت در مفاهيم بلند آيات قرآن مي‌توان به روشني دريافت كه قرآن كتابي فرا تاريخي است و توجه به شرايط و نيازهاي عصر نزول و به كار بردن تمثيلات و تشبيهات و فنون ادبيات عرب و بيان پيام‌هاي متناسب با سطح درك مردم، قرآن را محدود و محصور در فرهنگ زمانه نزول و شخص پيامبر اكرم(ص) نساخته است بلكه خداوند براي ايجاد ارتباط و رعايت سطح خرد ورزي مخاطبان و تأمل و ژرف انديشي آنان از كلمات و واژگاني در ابلاغ پيام‌هاي خود بهره جست كه بدون انفصال و جدايي از زمانه نزول، به زيباترين وجه ممكن جاودانگي و استقلال از سياق عصر نزول حفظ شود. اما به آن معنا نيست كه پيامبر پيام‌هاي الهي را با الفاظ خود و مطابق با انديشه خويش و متناسب با فرهنگ عرب ساخته باشد بلكه خداوند سبحان در آيات متعدد اشاره مي‌كند كه حتي برخي از وقايع تاريخي را خبر ندارد، برخي از داستان‌هاي گذشتگان كه به نوع نادرست و خلاف واقع در ميان مردمان شهرت داشت تصحيح شده و در برخي به صراحت از عدم آگاهي پيامبر(ص) و مردم آن زمان از پاره‌اي از داستانها خبر مي‌دهد.

"تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَلا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هَذَا..."55

پس نزول قرآن به زبان عربي علاوه بر گستردگي معاني زيباي سخن در آن توجه داشتن به زبان قوم مي‌باشد تا بيشترين تأثير را در مخاطبان بگذارد. "وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ..."56 و روايات ما نيز بر عدم محدود بودن قرآن در لباس زمان و مكان تاكيد دارد و اگر بخشي از آداب و سنت‌هاي جاهلي در اسلام تائيد يا تصحيح شد نه به خاطر عرفي بودن و محدود به فرهنگ زمانه بودن قرآن است بلكه تائيدي است بر اينكه اين آداب، جزيي از شريعت آسماني گذشته بوده كه بر انبياي گذشته نازل شده بود.

6. سبك نقل قول مستقيم در بيش از 60 سوره با فراواني 314 مرتبه تكرار واژه "قل" خود گواهي ديگر بر وحياني بودن ساختار قرآن كريم است. غير از آنكه پيامبر اكرم(ص) توان تغيير در الفاظ قرآن را ندارد و موظف به بيان هر آنچه نازل مي‌شود بدون كاستي يا فزوني در آن است، حتي مكلف است كه واژه "قل" را در بيان آيات ذكر نمايد. چگونه مي‌توان مدعي شد كه ساختار قرآن از پيامبر(ص) است در حاليكه حتي در يك آيه از آن پيامبر اكرم(ص) چنين ادعايي را ابراز نكرده است و چگونه مي‌توان اين ظلم را روا داشت در صورتي كه آن حضرت كمترين دخالت را در الفاظ نداشته است و حتي چگونه پيامبر"قل"‌هايي را در قرآن خطاب به خودش ساخته و پرداخته است در حاليكه خودش از آن خبر ندارد.

پاره‌اي از موارد كه سئوالي از حضرتش مي‌شد و حضرت درخواست وحي مي‌كرده تا پاسخ سئوال را بگيرد ولي وحي نمي‌آمد و يا انتظار وحي نداشته، اما وحي نازل مي‌شده است و به همان الفاظ نازل شده كه گوياي سخن خداست موظف به بيان آيات بوده است.به بيان زيباي ملاي رومي :

تا كه" ما ينطق" محمد "عن هوي"

"ان هو الا" بوحي احتوي

زين سبب" قل" گفته دريا بود

گرچه نطق احمدي گويا بود

گر چه قرآن از لب پيغمبر است

هر كه گويد حق نگفت او كافر است

لوح محفوظ است او را پيشوا

از چه محفوظ است محفوظ از خطا

ني نجوم ست و نه رمل ست و نه خواب

وحي حق و الله اعلم بالصواب57

 

7. تفاوت آيات قرآن كريم با احاديث قدسي و نبوي در ميان انديشمندان و مفسّران و محدثّان در طول تاريخ در ادبيات، قدسيت و اعتبار احكام، تماس با آن‌ها و بالاخره در تحدّي و اعجاز در آنها خود گوياي آن است كه اولا ميان آيات قرآن كريم و احاديث قدسي و نبوي در صدور آن اختلاف وجود دارد كه صدور الفاظ و مفاهيم و معاني در آيات قرآن از خداوند بدون دخالت شخص نبي مكرّم اسلام(ص) است در حالي كه در احاديث قدسي معاني و مفاهيم از خداوند بر جان پيامبر القا مي‌شود ولي آن نبي مكرّم، آن را به الفاظ خود بيان مي‌دارد و آن الفاظ را نه معجزه مي‌خواند و نه ادبيات آن را از خداوند مي‌داند، ثانياً منكر قرآن در نگاه دين باوران و عالمان ديني كافر به شمار مي‌رود و احكام منكر ضروري دين بر او جاري مي‌شود در حالي كه منكر احاديث قدسي چنين حكم و عنواني را ندارد، ثالثاً مسّ قرآن بدون طهارت جايز نيست به خلاف حديث قدسي، رابعاً دريافت آيات كيفيت خاصي دارد كه در آيات قرآن آمده است ـ كه در آغاز اين نوشتار به آن اشاره شد ـ و روايات متعددي بر آن تاكيد دارد ولي در ايصال حديث قدسي به پيامبر كيفيت خاصي شرط نيست58

متن آيات و ادبيات حاكم بر آن و چينش كلمات و الفاظ در آن چنان با متن و الفاظ و ادبيات احاديث قدسي متفاوت است كه برصدور يكسان آنها نمي‌توان حكم داشت، غير از اينكه حديث نبوي شريف خود داستاني جداگانه دارد گرچه آن حضرت، سخني جز حق نمي‌گويد و از فصاحت بالايي بهره مند است اما سبك و سياق و فصاحت و بلاغت و بيان آيات با احاديث قدسي و احاديث نبوي قابل مقايسه نيست چه شود اينكه كسي مدعي شود گوينده و آفريننده همه اين سخنان يك شخص مي‌باشد!!

8. اين سخن كه الفاظ قرآن از خداوند است و پيامبر(ص) بدون هيچ دخالتي آن را دريافت و ابلاغ مي‌نمايد و موضوعيت و مدخليت قلب و ضمير پيامبر در فرآيند وحي صفر است نه آن است كه پيامبر اكرم(ص) رسالت خويش را فرو نهد و در تبيين و تفسير وحي نيز دخالتي نداشته باشد "... َأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ"59 اين خود رسالتي بزرگ است كه براي انسان‌هايي نا آگاه از بيكران كرانه دانش و قدرت و... الهي سخن گفته آيد و تفسير و تبيين الفاظ قرآن را براي امت خود برعهده گيرد و بنابر روايات متعدد در بين شيعه و سنّي به تفسير آيات نازل شده بپردازد و در برابر عجز و ناتواني بشر در آوردن چنان سخناني مدعي نشود كه حتي در بيان الفاظ دخالتي دارد واصرار بر آن دارد كه تنها واسطه‌اي است كه هر آنچه بر وي فرستاده مي‌شود را بي كم و زيادتي بيان مي‌دارد. و آيا تفسير آيات قرآن، بخشي از رسالت حضرتش نبوده است.

سخن آخر

نظريه محمد فريد وجدي و سيداحمدخان هندي صريحا به انكار الهي بودن مفاهيم و محتواي قرآن نمي‌پردازد بلكه متن قرآن را آميزه‌اي از معارف الهي ـ بشري مي‌انگارد چرا كه پيامبر(ص) اصل و روح پيام را از حقيقت هستي دريافت مي‌كند اما محدود و محصور در فضاي فرهنگي و اجتماعي و انديشه‌اي جامعه خويش و اين محدوديت بر نحوه دريافت پيام و بيان و ابلاغ آن تاثير گذار است كه بر دو خاستگاه براي متن قرآن تاكيد دارد خاستگاهي الهي و خاستگاهي بشري و حقيقت وحي امري الهي بشري مي‌شود كه الفاظ آن از پيامبر(ص) و معارف و محتواي آن از خداوند است ـ اگر چه در نوشتارهاي متعدد دكتر سروش فراتر از گفته‌هاي روشنفكران فوق الذّكر ادّعا شده است كه ايشان هم مفاهيم و هم الفاظ قرآن را از شخص پيامبر اكرم(ص) دانسته است و... ـ امّا اين انديشه‌ها، مخالف نصّ صريح قرآن كريم و روايات قطعيه است و نمي‌توان در سخن از ساختار قرآن به تأكيدات فراوان قرآن و روايات قطعيه توجه نداشت و تحت تأثير باورهاي الهيات مسيحي، درباره كتاب وحياني قرآن حكم راند و چه نيازي احساس مي‌شود و چه مشكل غير قابل حلّي را با اين ادّعا مي‌توان گره گشايي كرد كه چنين بي پروا در تاويل آيات بايد مخالف صريح آيات متعدد سخن گفت. قرآن بي ترديد در الفاظ و معاني، وحياني و نازل شده از جانب خداوند است و پيامبر گرامي اسلام(ص) هيچ دخالتي در الفاظ و عبارات و معاني آن نداشته است بلكه به حكم قرآن مفسّر و مبين و مبلّغ آن بوده است.

سوتيترها

وحي مسيحي ميان عنصري بشري و الهي جمع مي‌شود؛ يعني الهام‌هاي الهي لباس بشري مي‌پوشد تا مفهومش به مردم ابلاغ شود. به تعبيري ديگر فرق ميان تلقّي مفهوم وحي در اسلام و مسيحيت اين است كه تجسم مفهوم وحي از نظر مسلمانان در يك كتاب ـ قرآن ـ‌ و در نظر مسيحيان در يك فرد(=مسيح) است.

از روشنفكران ايراني كه در ساختار وحياني قرآن ترديد روا داشته و آن را برآمده از الفاظ پيامبر و متأثر از زمانه نزول دانسته و حتي فراتر از آن وجود خطا را در آن ادعا كرده اند دكتر عبدالكريم سروش مي‌باشد. مدعّاي اصلي وي اين است كه تمام معرفت‌هاي بشري و استنباط‌هاي انساني از دين، تاريخي است و خطا پذيرند و قرآن نه تنها محصول شرايط تاريخي خاصّي است كه در بستر آن شكل گرفته بلكه برآمده از ذهن حضرت محمّد(ص) و تمام محدوديت‌هاي بشري او نيز هست.

رويكرد

فرهاد نوروزی بازدید : 932 پنجشنبه 19 مرداد 1391 نظرات (0)

«و ما افاء الله علی رسوله منهم فما اوجفتم علیه من خیل و لا رکاب ولکن الله یسلط رسله علی من یشاء والله علی کل شی ء قدیر ما افاء الله علی رسوله من اهل القری فلله و للرسول و لذی القربی والیتامی والمساکین وابن السبیل کی لایکون دوله بین الاغنیاء منکم و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهواواتقوا الله ان الله شدید العقاب; و آن چه را خدا از آنان به رسم غنیمت عایدپیامبر خود گردانید [شما برای تصاحب آن] اسب یا شتری بر آن نتاختید، ولی خدافرستادگانش را بر هر که بخواهد چیره می گرداند و خدا بر هر کاری تواناست.

آن چه را خداوند از اهل این آبادی ها به رسولش بازگرداند، از آن خدا و رسول وخویشاوندان او، و یتیمان و مستمندان و در راه ماندگان است، تا [این اموال عظیم]در میان ثروتمندان شما دست به دست نگردد! آن چه را رسول خدا برای شما آورده بگیرید [و اجرا کنید]، و از آنچه نهی کرده خودداری نمایید; و از [مخالفت] خدابپرهیزید که خداوند کیفرش شدید است!» بزرگان اهل سنت نیز همانند امامیه از آیه «و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا» اطلاق فهمیدند.

اگرچه امام فخر رازی نخست «ما اتیکم الرسول » را به همان «ما آتیکم من الغنیمه والفی ء» معنا کرده است، اما بعد می گوید اجود این است که این آیه اطلاق دارد در هرچه که پیامبر گفت یا داد و یا نهی کرد; چه در مسائل حکومتی و چه درتبیین احکام. قبل از او زمخشری در «کشاف » نیز همین معنا را بیان کرده است. که هم شامل حکم می شود و هم شامل حکومت.

توضیح آن این است که خدای سبحان رسول الله(ص) را هم والی امور مسلمین معرفی کرد هم مبین و مفسر و معلم مردم و فرمود: «و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس مانزل الیهم »، «یعلمهم الکتاب والحکمه » از طرف دیگر هم به ما فرمود:

«اطیعوا الله و اطیعوا الرسول ». این اطاعت رسول، هم در مسائل حکومتی است هم در مسائل احکام، چون اولین مبین و اولین معلم، وجود مبارک رسول الله(ص) است اگرایشان چیزی را در احکام یا در حکومت فرمود اطاعت از دستور وی ضروری و لازم است.

گذشته از این که آیه «ما آتیکم الرسول » اطلاق دارد آن آیات هم تایید می کند.

زمخشری در «کشاف » لطیفه ای را نقل می کند و می گوید: ابن مسعود به مسلمانی که در حال احرام، لباس های رسمی و دوخته در بر کرده بود گفت: تو که محرمی لباس های دوخته را نباید در بر کنی. آن شخص به ابن مسعود گفت: یک آیه ای از قرآن بیاور که دلالت کند محرم نباید لباس دوخته بپوشد او همین آیه را خواند که: «ما آتیکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا».

ما که نباید همه احکام را از قرآن بگیریم، سنت هم هست، خود قرآن فرمود من خیلی چیزها را به رسول گفتم، هم چنین خود رسول الله(ص) به ما فرمود:

«خذو عنی مناسککم » شما دستور حج را از من بگیرید. صدها مسئله در باب حج هست که برخی از آن ها در قرآن آمده است بقیه در قرآن نیست از سنت است، محرمات احرام چیست؟ تروک احرام چه کفاره ای دارد؟ کفاره یا قضا دارد یا ندارد؟

محرم اگر کجا بمیرد حجش قبول است و کجا حجش قبول نیست؟ هیچ کدام از این ها درقرآن نیست. درباره نماز هم این چنین است، پیامبر(ص) فرمود: «صلوا کمارایتمونی اصلی ». در سایر ابواب نیز همین طور است.

در روایات ما یک سلسله مسائلی هست که بوی افراط می دهد، این روایات فراوان است.

مرحوم کلینی رضوان الله علیه در اصول کافی، بابی را تحت عنوان «تفویض »باز کرده است; یعنی کارهای دین به ائمه(ع) تفویض شده است. در این روایات کلمه «تفویض » فراوان است.

بخشی از این روایات در اصول کافی است و قسمتی در کتاب های دیگر روایی.

بسیاری از این روایات را صاحب تفسیر شریف «نور الثقلین » آورده است، اینک آن روایات را نقل می کنیم تا معلوم شود که منظور از این «تفویض » چیست؟ آیا همان تفویض مصطلح است یا معنای دیگری دارد که اعتدال است نه افراط و نه تفریط.

در همین تفسیر نورالثقلین جلد پنجم، ذیل همین آیه «ما آتاکم الرسول فخذوه وما نهاکم عنه فانتهوا» روایاتی از «عیون اخبار الرضا» آورده است:

روایت اول:

وقتی مامون از امام هشتم(ع) خواست که ایمان محض را تشریح کند و مقابل آن هم رابیان کند فرمود: یکی از چیزهایی که در محض اسلام و شریعت الهی دخیل است این است:

«والبرائه ممن نفی الاخیار و شردهم و آوی الطرداء اللعناء و جعل الاموال دوله بین الاغنیاء» انسان باید از آن که اباذر و امثال او را تبعید کرده و از آن که تبعید شده های پیامبر را به مدینه برگرداند تبری کند. «واستعمل السفهاء مثل معاویه » در فرهنگ قرآن کی مثل معاویه بود واقعا سفیه است چون «و من یرغب عن مله ابراهیم الا من سفه نفسه » در این وایت سخن از شخص نیست، حضرت نمی فرمایدمعاویه بلکه می فرماید: «مثل معاویه ». در بیان نورانی سیدالشهدا(س) سخن از«مثل یزید» است نه «یزید» فرمود: «و علی الاسلام السلام اذ بلیت الامه براع مثل یزید»، فرمود در هر عصری اگر زمام مردم را کسی مانند یزید در دست بگیرد«فعلی الاسلام السلام ».

این چون حکم جهانی است از همان اول کلی و فراگیر است نفرمود چون یزید زمامدارشد فعلی الاسلام السلام بلکه می فرماید «مثل یزید».

در این بیان امام هشتم(س) سخن از شخص معاویه نیست سخن از «مثل معاویه » است،که فرمود: کسی که مثل معاویه را روی کار می آورد معاویه سفیه است و حال اینکه معاویه داعیه هوش سیاسی داشت; یعنی او چهل سال با تمام سیاست مدارهای داخلی وخارجی زد و بند کرد: بیست سال به عنوان والی و نماینده بیست سال هم به عنوان خلیفه رسمی.

چنین کسی را امام هشتم سفیه می داند. در بحث های قبل هم آوردیم که اگر تعریف عقل این است که: «العقل ما عبد به الرحمن واکتسب به الجنان » عکس نقیض آن این است که «ما لم یعبد به الرحمن فلیس بعقل ». اگر کسی در دلش نیرویی دارد که بااو نتواند بهشت را کسب کند، سفیه است. عقل آن است که انسان بتواند با او خدا راعبادت کند و بهشت را کسب کند. بعد فرمود: والبراءه من اشیاعهم والذین حاربوااءمیرالمؤمنین(ع) و قتلوا الانصار والمهاجرین و اهل الفضل والصلاح من السابقین ».

روایت دوم:

در عیون اخبار الرضا باسناده الی یاسر الخادم قال: قلت للرضا علیه السلام ماتقول فی التفویض؟ قال ان الله تبارک و تعالی فوض الی نبیه امر دینه فقال ماآتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا، فاما الخلق والرزق فلا خداوندمتعال، امر دین خود را به پیامبرش واگذاشت و فرمود: آنچه را که رسول به شمامی دهد بگیرید و از آن چه نهی می کند، شما هم دوری جویید. پس مسایل تکوینی تفویض نشد اما مسائل تشریعی تفویض شد، آفریدن و رزق را، که از کارهای تکوینی است، خدابه عهده دارد اما تشریع و قانون گذاری را به نبی اش واگذار کرده است. چرا خلق ورزق به پیامبر و ائمه(ع) واگذار نشد، چون خدا در قرآن فرمود: «ان الله عزوجل خالق کل شی ء و هو یقول الذی خلقکم ثم رزقکم ثم یمیتکم ثم یحییکم هل من شرکائکم من یفعل من ذلک من شی ء سبحانه و تعالی عما یشرکون ».

روایت سوم:

روایت دیگر را که از «علل الشرایع » از امام هفتم(س) نقل می کند این است که فرمود: «والله اوتینا ما اوتی سلیمان و ما لم یوت سلیمان » هرچه خدای سبحان به سلیمان(ع) داد به ما هم داده شد و چیزهایی به ما داده شد که به سلیمان داده نشد«و لم یوت احدا من الانبیاء» این همان است که در زیارت جامعه هم آمده که خدابه شما چیزی داد که به احدی از افراد نداد «قال الله عزوجل فی قصه سلیمان هذاعطائنا فامنن او امسک بغیر حساب » اما درباره رسول خدا(ص) به طور کلی فرمود:

«و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا».

روایت چهارم:

روایت دیگر که از اصول کافی نقل می کند این است که ابی اسحاق می گوید من به محضرامام ششم(ع) وارد شدم و شنیدم که می فرماید: «ان الله عزوجل ادب نبیه علی محبته » خداوند متعال، پیامبر(ص) را بر محور محبت تعلیم کرد، «فقال و انک لعلی خلق عظیم ثم فوض الیه » کارها را به او واگذار کرده است «فقال عزوجل ما آتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا» بعد به ما فرمود: «من یطع الرسول فقداطاع الله »

روایت پنجم:

روایت دیگر این باب که یونس عن بکار بن بکر عن موسی بن اشیم ظاهرا نقل می کندکه: من در محضر امام نشسته بودم «فساله رجل عن آیه من کتاب الله عزوجل فاخبره » مردی از آیه ای از قرآن سؤال کرد، حضرت آیه را معنا کرد، «ثم دخل علیه داخل فساله عن تلک الایه فاخبره بخلاف ما اخبر الاول » سپس مرد دیگری وارد شد واز همان آیه سؤال کرد، اما حضرت آن را به طرز دیگری معنا کرد «فدخلنی من ذلک ما شاء الله » شبهه ای در من پیدا شد «حتی کان قلبی یشرح بالسکاکین » گویا بااین کاردها دارند قلبم را شرحه شرحه می کنند گفتم من آن جا پیش قتاده و امثال اوبودم، آن ها یک نواخت حرف می زدند، اما این جا که آمدم این شخص یک آیه را چند جورمعنا می کند.

فقلت فی نفسی ترکت ابا قتاده بالشام لایخطی ء فی الواو و شبهه » یک واو کم وزیاد نمی کرد چون آنها تقلیدی بود یک چیزهایی را حفظ کرده بودند و می گفتند، اماعلوم ائمه علیهم السلام الهی است و بطون قرآن را یکی پس از دیگری معنامی کردند.

همین داستان را مرحوم آقای حکیم رضوان الله علیه در «حقایق الاصول »استعمال لفظ در اکثر از یک معنانقل می کند.

«فجئت الی هذا یخطی ء هذا الخطاء کله [معاذ الله] آن مرد با خود گفت: این امام، این همه اشتباه می کند و هر وقت کسی می آید آیه را یک جوری معنا می کند.

«فبینا انا کذلک » در همین حال بودم که «اذ دخل علیه آخر» یک شخص سومی واردشد «فساله عن تلک الایه فاخبره بخلاف ما اخبرنی و اخبر صاحبی » برای این شخص سوم به طرز سوم معنا کرد نه به طرزی که برای من معنا کرد و نه به آن طرزی که برای آن شخص قبلی معنا کرد، «فسکنت نفسی فعلمت ان ذلک منه تقیه » در این هنگام بود که آرامش یافتم و فهمیدم که حضرت این کار را از روی تقیه می کند. البته احتمال این که تقیه نباشد و تفسیر بطون قرآن باشد هم هست، مرحوم مجلسی رضوان الله علیه در شرح حال ذریح آورده است که «ذریح » در تفسیر آیه «ثم لیقضواتفثهم ولیوفوا نذورهم » آیه را به سبک جدیدی معنا می کند، عبدالله بن سنان به حضور امام صادق(ع) عرض می کند که: ما از ذریح در زمینه آیه مطلب جدیدی شنیدیم وگفت از شما شنیده و شما این آیه شریفه را برای ما طبق مناسک حج معنا کردید وبرای او طور دیگری معنا کردید، فرمود: آری برای او طوری دیگر معنا کردم اما «ومن یحتمل مثل ما یحتمل ذریح » چه کسی می تواند حرف های ما را مثل ذریح حمل بکند.

این دعا و تقاضا در یکی از فرازهای نورانی زیارت جامعه آمده که: «و محتمل لعلمکم » این از آن جمله های بسیار برجسته است که وقتی انسان می خواند باید باحضور قلب بخواند و مسئلت کند که ای اهل بیت عصمت و طهارت آن توفیق را بدهید که محتمل علم شما باشم چون خود آن ها فرمودند که احادیث ما «صعب مستصعب » است که «لایحتمله الا نبی مرسل او ملک مقرب او عبد امتحن الله قلبه للتقوی ».

این ها که خبر نیست دعا و جمله انشائیه است; یعنی از خدا می خواهم که توفیقی دهد که من محتمل علم شما باشم، شما فرمودید معارف و علوم ما را فقط انبیا وصلحا و بندگان خاص می فهمند، من هم به دامن شما بالاخره محتجب و پناهنده شدم ومی خواهم از علوم شما استفاده کنم.

آری، این شخص خیال کرد که کار امام(ع) تقیه است، البته احیانا احتمال تقیه هم هست، لذا می گوید: «فسکنت نفسی فعلمت ان ذلک منه تقیه قال: ثم التفت الی فقال لی: یابن اشیم ان الله عزوجل فوض الی سلیمان بن داود فقال: «هذا عطاونا فامنن او امسک بغیر حساب » و فوض الی نبیه صلی الله علیه و آله و سلم فقال:

«ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا» فما فوض الی رسول صلی الله علیه و آله و سلم فقد فوضه الینا» من آرامش یافتم و دانستم که این کارامام(ع) تقیه است. آن گاه امام به من توجه کرد و فرمود: ای پسر اشیم. خداوندمتعال آن چه را که به داود داده بود به سلیمان تفویض کرد و فرمود: این بخشش ماست، آن را بی شمار ببخش یا نگه دار، بسیاری از معارف را خدا به پیامبرش تفویض کرد و فرمود: «آن چه را که رسول به شما داد بگیرید و آن چه را که نهی کرد ازآنها پرهیز کنید» سپس هرچه را که خدا به پیامبر داد اختیار آن را در اختیار ماقرار داد.

روایت ششم:

روایت دیگری را هم از امام باقر(س) زراره نقل می کند که «ان الله عزوجل فوض نبیه امر خلقه لینظر طاعتهم ثم تلا هذه الایه ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا; خداوند متعال مردم را به نبی اش (ص) واگذار کرد، سپس امام علیه السلام این آیه را تلاوت کرد که ما آتاکم الرسول...».

روایت هفتم:

فضیل ابن یسار می گوید که: سمعت اباعبدالله(ع) یقول لبعض اصحاب قیس الماصر ان الله عزوجل ادب نبیه فاحسن ادبه فلما اکمل له الادب قال: «انک لعلی خلق عظیم »خداوند متعال، پیامبرش را تاءدیب کرد و پرورش داد و هنگامی که ادب در وی به مرحله کمال رسید فرمود: «همانا تو صاحب خلق عظیمی ».

معلوم می شود خلق عظیم تنها این نیست که انسان خوش اخلاق باشد، بلکه ملکات علمی، کیفیت کشورداری هم جزء خلق عظیم است وگرنه ارتباطی ندارد که بفرماید خدااو را تاءدیب کرد و به اخلاق عظیم رساند بعد امر مردم را به او واگذار کرد دراحکام و حکومت هر دو: «ثم فوض الیه امر الدین و الامه ».

از این عبارت «امر الدین والامه » معلوم می شود که «ما آتاکم الرسول » اطلاق دارد و احکام و مسائل حکومتی هر دو را شامل می شود. «امر الدین و الامه لیسوس عباده » امر دین و امت به او واگذار شد تا بندگان خود را سیاست کند. این همان است که: دیانت عین سیاست است.

چون در روایت قبل هم داشتیم که هر چه برای پیامبر است در اختیار ائمه علیهم السلام است، پس ائمه هم «لیسوسوا عبادالله » می شود، از همین رو است که درزیارت جامعه می خوانیم «یا ساسه العباد».

و در بیان نورانی حضرت امیر(س) در نامه ای که برای معاویه نوشت فرمود: «و متی کنتم یا معاویه ساسه الرعیه » شما کی سیاستمدار بودید کجا درس سیاست خواندید چه کسی قدرت سیاست عباد را به شما داد. معلوم می شود آن چه را که امویان داشتند اصلاسیاست نبود سفاهت بود. در این جا امام صادق(ع) فرمود: ثم فوض الیه امر الدین والامه لیسوس عباده فقال عزوجل «ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا».

چرا رسول الله مفوض است چون مسدد و موید است، اول خدا خوب با فرشته غیب او راتسدید کرد و تایید کرد بعد کارها را به او واگذار کرد.

روایت هشتم:

باز در همان تفسیر نورالثقلین ذیل آیه کریمه «ما آتاکم الرسول فخذوه » آمده است که زراره می گوید: من از امام باقر و امام صادق علیهما السلام شنیدم که فرمودند: «ان الله تبارک و تعالی فوض الی نبیه امر خلقه لینظر کیف طاعتهم » خدای سبحان امر مخلوق ها را به نبی اش واگذار کرد تا نظر کند ببیند که مردم در برابر امر رسول صلی الله علیه و آله چه می کنند، بعد به این آیه استدلال کرد که: «ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا». در جمع شیعیان خاص نیازی به قرائت آیه نبود، ولی اگر در مجلس، بیگانه ای بود یا درمجلس، خواص حضور داشتند، برای تعلیم خواص به آیات قرآن استدلال می کردند.

روایت نهم:

اسحق بن عمار از امام صادق علیه السلام نقل می کند که: «ان الله تبارک وتعالی ادب نبیه فلما انتهی به الی ما اراد»، خداوند متعال، پیامبرش را تاءدیب کرد و وقتی ادبش به کمال رسید به او فرمود:

«انک لعلی خلق عظیم » سپس امر دین را به او واگذار کرد: ففوض الیه دینه بعداز آن فرمود: «و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا». پس کریمه «انک لعلی خلق عظیم » نشانه کمال ادب است و کریمه «و ما آتاکم الرسول فخذوه وما نهاکم عنه فانتهوا» نشانه تفویض دین است، این دو آیه دلیل آن دو مدعا است.

«و ان الله عزوجل فرض الفرایض و لم یقسم للجد شیئا» خداوند منان در مساله ارث برای ورثه فریضه ای مشخص کرده است. ارث را فریضه می گویند تا کسی خیال نکندفقط توصیه است، چون در بعضی از آیات آمده است:

«یوصیکم الله ». در ذیل همان آیات ارث هم آمده است که: «فریضه من الله »لذا مسائل ارث را برای این که کسی خیال نکند قابل گذشت است به فرایض یاد می کنندو احیانا از بحث های ارث به عنوان فرض و فریضه یاد می کنند. در مسئله ارث برای جدچیزی در قرآن مشخص نشد اما «ان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم اطعمه السدس » رسول خدا(ص) برای جد در بعضی موارد یک ششم 16 فرض کرده است، این، جزءفرض النبی است. «فاجاز الله جل ذکره له ذلک » آن چه را که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به عنوان میراث جد قرار داد، خدا امضا کرد و ذلک قول الله عزوجل: «هذا عطاءنا فامنن او امسک بغیر حساب » آن چه که برای سلیمان بود، برای رسول خدا با اضافاتی هست.

روایت دهم:

باز از امام صادق سلام الله علیه است که: «ان الله عزوجل ادب رسوله حتی قومه علی ما اراد» تا آن را متدون کرد و قائم قرار داد بر آن چه را که خودش می خواهد «ثم فوض الیه فقال عز ذکره: [ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا] فما فوض الله الی رسوله فقد فوضه الینا».

در بررسی این روایات این نکته مهم را هم در نظر داشته باشید که در جمع بندی نهایی به این نتیجه می رسیم که آن چه به رسول خدا رسیده به ائمه علیهم السلام هم رسیده است، یعنی: «ما آتاکم اهل البیت فخذوه و ما نهوکم عنه فانتهوا». این نکته دقیق را از قرآن هم می توان استفاده کرد.

روایت یازدهم:

زید شحام است می گوید: از امام صادق سلام الله علیه سؤال کردم که معنای آیه «هذا عطاونا فامنن او امسک بغیر حساب » یعنی چه؟ فرمود: «اعطی [خدای سبحان]سلیمان [را] ملکا عظیما ثم جرت هذه الایه فی رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم فکان له ان یعطی ما شاء و یمنع من شاء ما شاء و اعطاه افضل مما اعطی سلیمان بقوله ""ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا"" این هم یک دسته از روایات است که می فرماید آیه «ما آتاکم الرسول...» بالاتر از آیه «هذاعطاونا فامنن او امسک بغیر حساب » است، چون از کریمه «هذا عطاونا فامنن اوامسک بغیر حساب » غیر از اختیار در کارهای اجرایی چیز دیگری استفاده نمی شود،اما از کریمه «ما آتاکم الرسول...» هم اختیار در کارهای اجرایی استفاده می شودو هم اختیار در کارهای قانون گذاری. از همین رو است که از آیه «هذا عطاونافامنن او امسک بغیر حساب » فقط حکومت را شامل می شود. لذا در برخی از این روایاتی که نقل کردیم «ما آتاکم الرسول » بالاتر از «هذا عطاونا فامنن اوامسک بغیر حساب » است.

روایت دوازدهم:

زراره از امام باقر علیه السلام نقل می کند که: «سمعته یقول ان النبی لایوصف وکیف یوصف عبد احتجب الله بسبع [ای احتجبه الله بسبع حجاب]». این عبدی که حداقل به هفت حجاب نوری محجوب است و از فرشته ها محجوب است، نمی توان او را برای دیگران توصیف کرد، چون در قضیه معراج جبرئیل سلام الله علیه می گوید: من به جایی رسیدم که بین من و آن جایی که حضرت عبور می کرد، دریاهایی از نور بود، من به ساحل این دریا رسیدم، از آن به بعد دریاهایی از نور بود، از آن به بعد دیگرمن نمی دانم او کجا رفت، چه گفت و چه شنید؟ از آن به بعد را می گویند حجاب نوری،حجاب نوری این است که انسان وقتی به جایی برسد که یک مطلب را نفهمد، خود آن مطلب علمی می شود حجاب. در مناجات شعبانیه هست که خدایا توفیق بده تا دل من روشن بشود و حجاب های نور را برطرف کند. اگر کسی پشت این دیوار را نمی بیند برای این است که این دیوار حجاب ظلمانی است اما اگر کسی دو مقدمه علمی را نمی فهمد که به نتیجه برسد و حل این مقدمات برای او مشکل است اینها حجاب نوری است. اگر انسان باید یک قاعده فقهی را بفهمد تا یک مطلب فقهی را درک کند و درک این قاعده برای او میسور نیست، این قاعده برای او حجاب است، چون باید این قاعده را بشکافد تابه آن فتوابرسد و حال آن که شکافتن قاعده مقدورش نیست، این قاعده هم یک امرعلمی است، علم یک حجاب ظلمانی نیست بلکه یک حجاب نوری است. درجات کمال هم همین گونه است; مثلا اگر کسی خواست به مقام رضا برسد تا توکل را طی نکند به مقام رضانمی رسد و گذراندن مقام توکل کار مشکلی است، خود توکل می شود حجاب نوری. خلاصه،حضرت می فرماید عبدی که به هفت حجاب محجوب شد نمی توان او را شناخت. شاید مقصوداز این هفت، هم کثرات باشد نه عدد هفت بالخصوص. در ادامه حضرت فرمود: «و جعل طاعته فی الارض کطاعته فی السماء» همان طوری که اطاعت رسول در آسمان ها واجب است، در زمین هم لازم است. دلیل این که رسول مفترض الطاعه است این است که ""ماآتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا"" و من اطاع هذا فقد اطاعنی و من عصاه فقد عصانی و فوض الیه » خدای سبحان کار دین را به رسولش واگذار کرد.

روایت سیزدهم:

روایت دیگر از جابر است که از امام باقر سلام الله علیه رسیده است که:

«سارعوا الی طلب العلم، فو الذی نفسی بیده لحدیث فی حلال و حرام یاءخذه عن صادق خیر من الدنیا و ما حملت من ذهب و فضه » حدیثی را که یک انسان محقق و طالب علم از یک محدث صادق بشنود بهتر از دنیاست و همه چیزهایی که دنیا او را در بردارد، زیرا مال دنیا رفتنی است ولی آن حدیث ماندنی است. «و ذلک ان الله یقول:

"" ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا"" و ان کان علی علیه السلام لیاءمر بقرائه المصحف » گرچه حضرت امیر سلام الله علیه فرمود قرآن بخوانیدولی ما در عین حال که می گوییم قرآن بخوانید می گوییم حدیث را هم یاد بگیرید، دلیل یاد گرفتن حدیث آیه «ما آتاکم الرسول » است. پس این آیه از ادله حجیت سخن رسول خدا است.

روایت چهاردهم:

زید شحام از امام صادق سلام الله علیه نقل می کند که چیزی را خدا به انبیاگذشته نداد مگر این که مشابه آن را به رسولش داد، درباره سلیمان فرمود: «فامنن او امسک بغیر حساب » اما درباره رسولش فرمود: «ما آتاکم الرسول فخذوه و مانهاکم عنه فانتهوا».

روایت پانزدهم:

جابر از امام باقر علیه اسلام نقل می کند که: «کیف لایکون له من الامر شی ء وقد فوض الله الیه ان جعل ما احل فهو حلال و ما حرم فهو حرام قوله: ""ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا""».

هرچه را که رسول خدا حلال یا حرام کرد، حلال خدا و حرام خداست.

روایت شانزدهم:

روایت دیگر را کتاب «خصال » از سلیمان بن قیس نقل می کند، گرچه در سندش سخنی هست اما روایات دیگر آن را تایید می کند، فرمود: «و ان امر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم مثل القرآن ناسخ و منسوخ، و خاص و عام، و محکم ومتشابه، و قد یکون من رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم الکلام له وجهان،کلام عام و کلام خاص مثل القرآن و قد قال الله تعالی فی کتابه ""فما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا"" فیشتبه علی من لم یعرف و لم یدر ما عنی الله به و رسوله ».

سخن رسول خدا مثل قرآن ناسخ و منسوخ، خاص و عام و محکم و متشابه دارد، کسی که اهل فن نیست نمی داند که منظور این عام و خاص چیست، باید آشنا به فن باشد تا این خاص را با عام و مطلق را با مقید دیگر هم آهنگ کند.

روایت هفدهم:

روایت دیگر از «عیون اخبار الرضا» از امام هشتم سلام الله علیه است که فرمود: «لاترخص فیما لم یرخص فیه رسول الله و لا تامر بخلاف ما امر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم الا لعله خوف لاضروره و ان تستحل ما حرم رسول الله اوتحرم ما استحله رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فلایکون ذلک ابدا لاناتابعون لرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و رسول الله تابع لامر ربه عزوجل مسلم له و قال الله عزوجل: ""ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا""».

فرمود: آن چه را که پیامبر اجازه نداده، اجازه نده و به خلاف آن چه که پیامبر(ص) امر کرده، فرمان مده مگر از روی خوف یا ضرورت. و آن چه را که پیامبرحرام کرده، حلال مدان و آن چه را که حرام کرده، حلال مشمار، چون ما تابع فرمان رسول خدا(ص) هستیم و رسول، خود هم تابع امر خدا است و خداوند فرموده است آن چه را که پیامبر می دهد بگیرید و آن چه را که نهی می کند واگذارید».

روایت هجدهم:

آخرین روایتی که نورالثقلین نقل می کند از روضه کافی است. خطبه ای از حضرت امیرسلام الله علیه است که در آن خطبه می فرماید: «و ما آتاکم الرسول فخذوه و مانهاکم عنه فانتهوا، واتقوا الله فی ظلم آل محمد ان الله شدید العقاب لمن ظلمهم ».

مفهوم تفویض

تفویض و واگذاری یعنی چه؟ آیا این همان تفویض مصطلح است یا معنای دیگری دارد؟ در این باره باید گفت که پیامبر(ص) و ائمه علیهم السلام موید به روح القدس بوده اند، از این رو هیچ گونه خطا و لغزشی در ابلاغ دین خدا و بیان احکام نداشتند، لذا آن چه را که می گفتند خداوند متعال، تنفیذ می فرمود و اجازه می داد چنان که در روایت آمده است:

«ان رسول الله(ص) کان مسددا موفقا مویدا بروح القدس ». روح القدس هم یک فرشته جدا نیست. بابی است که ائمه علیهم السلام موید به روح القدس اند، و دراین باب روح القدس معنا شده است; به این صورت که روح القدس فرشته ای جدا از روح انسان نیست بلکه نظیر روح تاییدی از مراتب ارواح روح انسان کامل است. انسان دراین سیر یا در حد حیات حیوانی می ماند و حیوان بالفعل و انسان بالقوه می شود مثل آن هایی که «کالانعام بل هم اضل » هستند، یا نه انسان بالفعل است و به آن درجه ای می رسد که روح القدس از مراتب عالیه روح او است نه این که یک شی ء بیرونی و جدااز جان وی باشد. روایاتی که می گویند ائمه علیهم السلام به پنج روح مویدند ودارای ارواح خمسه اند این مسئله را به خوبی تایید کرده اند. در اصول کافی آمده است که: «لا یزل و لایخطی ء فی شی ء مما یسوس به الخلق » ائمه در سیاست هایی که باآن خلق را اداره می کنند هیچ لغزشی و اشتباهی ندارند «فتاءدب بآداب الله ثم ان الله عزوجل » نمونه ها را ذکر کرد و فرمود:

در نماز، فرض الله و فرض النبی، هر دو با هم هست، فرض الله و فرض النبی درمسافرت و در وطن با هم فرق می کنند. فرمود: «فرض الصلوه رکعتین رکعتین عشررکعات فاءضاف رسول الله(ص) الی الرکعتین رکعتین، و الی المغرب رکعه فصارت عدیل الفریضه لایجوز ترکها الا فی السفر».

این فرض النبی مثل فرض الله قابل ترک نیست مگر در سفر آن هم یک رکعت نمازمغرب در سفر و حضر هر دو محفوظ است «وافرد الرکعه فی المغرب فترکها قائمه فی السفر والحضر فاجاز الله عزوجل له ذلک کله » حالا خود این روایات را ملاحظه فرمایید تا در خود این روایات شاهدی استنباط شود که منظور آن تفویض مصطلح محال نیست سخن از اجازه است هر کاری اینها کردند خدا تنفیذ و تایید می کند، نه این که خداوند، کار را رها می کند و به دست رسول می سپارد. اگر تفویض به معنای مصطلح باشد; یعنی این که خدا کارها را، چه در تشریع چه در تکوین، و حتی در ذره ای ازذرات تشریع یا تکوین به موجودی از موجودات واگذار کند و خود هیچ نقشی نداشته باشد، طبق دو برهان عقلی مستحیل است و روایات فراوانی هم او را نفی کرده اند. پس سخن از اجازه و تنفیذ است نه تفویض «فاجاز الله عزوجل له ذلک » تا خدا امضا وتجویز و تنفیذ نکند، هیچ کاری، چه در تکوین و چه در تشریع، پا نمی گیرد. «فصارت الفریضه سبع عشر رکعه، ثم سن رسول الله(ص) النوافل اربعا و ثلاثین رکعه مثلی الفریضه » نوافل دو برابر فریضه است. فاجاز الله عزوجل له ذلک خدا تنفیذ کرد واجازه داد و امضا کرد. «والفریضه والنافله احدی و خمسون رکعه » فریضه و نافله پنجاه و یک رکعت اند، «منها رکعتان بعد العتمه جالسا» عتمه همان عشاء است «تعد برکعه مکان الوتر».

درباره روزه هم همین طور است «و فرض الله فی السنه » خداوند متعال در طول سال، روزه یک ماه را واجب کرد و آن هم رمضان است، اما رسول خدا(ص) روزه دو ماه را مستحب کرد که روزه مستحب، دو برابر روزه واجب است، هم چنان که نماز مستحب دوبرابر واجب است. و فرض الله فی السنه صوم شهر رمضان، و سن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم صوم پیامبر(ص) روزه ماه شعبان را مستحب کرد و سه روز از هرماه را که دو تا چهارشنبه و یک پنجشنبه یا بالعکس است (ده تا سه روز، سی روزمی شود) پس جمعا روزه مستحبی، شصت روز می شود. دوبرابر روزه واجب است مثل این که نوافل مستحبی دو برابر فریضه است: «و ثلاثه ایام فی کل شهر مثلی الفریضه فاجازالله عزوجل له ذلک ».

«و حرم الله عزوجل الخمر بعینها و حرم رسول الله المسکر من کل شراب فاجازالله له ذلک » خداوند متعال خود خمر را تحریم کرد، اما رسول الله، غیر از این،هر مسکری را حرام کرد، و خداوند متعال آن را تنفیذ فرمود.

«و عاف رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم اشیاء و کرهها ولم ینه عنها نهی حرام، انما نهی عنها نهی اعافه و کراهه ثم رخص فیها فصار الاخذ برخصته واجبا علی العباد».

بعضی از چیزها را حضرت رسول الله مکروه کرده خدا همین مکروه را امضا کرد وفرموده باید به عنوان مکروه تلقی کنید نه به عنوان واجب یا حرام یا مستحب ومانند آن، «کوجوب ما یاءخذون بنهیه و عزائمه و لم یرخص رسول الله(ص) فیمانهاهم عنه نهی حرام و لا فیما امر به امر فرض لازم ».

رسول خدا در محدوده کار خدا دخالت نکرد آن جایی را که خدا اجازه داد به اذن خدا بعضی از چیزها را مستحب و یا بعضی از چیزها را مکروه کرده است «فکثیرالمسکر من الاشربه نهاهم عنه نهی حرام لم یرخص فیه لاحد، و لم یرخص رسول الله(ص)لاحد تقصیر الرکعتین التین ضمهما الی ما فرض الله عزوجل بل الزمهم ذلک الزاماواجبا لم یرخص لاحد فی شی ء من ذلک الا للمسافر» که در حال سفر آن رکعتین اخیرتین را باید ترک کرد «و لیس لاحد ان یرخص ما لم یرخصه رسول الله(ص) فوافق امر رسول الله امر الله و نهیه نهی الله عزوجل ».

پس سخن از تفویض نیست بلکه تنفیذ است; یعنی هر کاری که رسول الله پیش نهاد دادخدا امضا کرده، لذا خدایی شده است. «و وجب علی العباد التسلیم له کالتسلیم لله تبارک و تعالی » یعنی بر بندگان واجب است که تسلیم این فرمان ها شوند، هم چنان که تسلیم دستورهای الهی اند.

تعداد صفحات : 27

درباره ما
هدف این سایت جلب رضایت شماست از شما خواهشمند است که مطالب مورد نیاز خود را در قسمت نظرات علام کنید. با تشکر مدریت محترم سایت فرهاد نوروزی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظر شما درباره وبلاگ من چیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 106
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 7
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 41
  • بازدید ماه : 117
  • بازدید سال : 812
  • بازدید کلی : 29,165
  • کدهای اختصاصی
    دینی

    <RB:Block_Left>
    <RB:Block_Left_Loop>
    <style type="text/css">
    .menutitle{padding:5px 3px 5px 3px;border: 1px #000000 solid;font:9pt tahoma;border-bottom:0px;text-align:right;margin-top:10px;-moz-border-radius:5px;-moz-border-radius-bottomright:0px;-moz-border-radius-bottomleft:0px;}
    .menubody{padding:5px 3px 5px 3px;border: 1px #000000 solid;font:9pt tahoma;text-align:right;margin-bottom:10px;-moz-border-radius:5px;-moz-border-radius-topright:0px;-moz-border-radius-topleft:0px;}
    </style>
    <div dir="rtl" class="menutitle">[Menu_Title]</div>
    <div dir="rtl" class="menubody">[Menu_Code]</div>
    </RB:Block_Left_Loop>
    </RB:Block_Left>